* پارت دوم *
* بعد از گیم زدن *
_ کوک من امشب میتونم بمونم؟
+ البته مشکلی نیست
_ اوکی ممنونم
کوک رفت تا بالش و تشک بیاره اما تا رفت
دید تهیونگ افتاده تو تختش اونم حوصله
نداشت که دوباره تشک بزاره برا همین باهم
خوابیدن . صبح تهیونگ زود تر پاشد
_ کوک بلند شو بلند شو
+ ولم کن بیبی
_ جان ؟ بیبی؟
+ اوهوم ....
_ چیکار کنم
؟ هوف ( یعنی... الان بغلش کنم ؟ )
تهیونگ کوک رو از پشت بغل کرد . کوک
برگشت و اتفاقی کیس رفتن {خودایااا😭💖}
تهیونگ اول تعجب کرد ولی بعد ادامه داد .
( وی : حس خوبی داره )
کوک بلند شد و با اون صحنه مواجه شد.
( کوک : ها ؟ چرا... من ...دارم با وی کیس میرم؟ )
کوک لباشون رو از هم جدا کرد .
+ وی چیکار داری میکنی؟
_ خودت اول منو بوسیدی بهم گفتی بیبی
+ من داشتم...من...( سرخ شدن ) اهههه ول کن
_ اوکی ولی دفعه بعد بهم بگو ددی
+ برا خودت حرف نزن . دیگه قرار نیست همچین اتفاقی بیوفته !
_ هووم خواهیم دید
کوک رفت تا صبحانه درست کنه . تهیونگ اومد و از پشت بغلش کرد .
_ چی درست میکنیم بیبی
+ بهم نگو بیبی !
_ خب چی بگم ؟ ددی تو باید بهم بگی پس همون بیبی
کوک عصبانی شد شد و زد ی لیوان رو شکست
_ هی آروم باش
+ ولم کن
_ نگرفتم ولی الان میگیرم
+ چی؟
تهیونگ گردن کوک رو گرفت و بوسیدش
کوک سرخ شد . تهیونگ لباش رو جدا کرد اما نزدیک بود
_ چی شد ؟
+ هیچی ...
کوک صورت تهیونگ رو گرفت و دوباره
بوسیدش.
+ وی الان ما باهم تو رابطه ایم؟
_ اگه تو مشکلی نداشته باشی آره
+ خب بدم نمیاد
_ میای بریم بیرون برا صبحانه ؟
+ اوهوم بریم .
_ کوک من امشب میتونم بمونم؟
+ البته مشکلی نیست
_ اوکی ممنونم
کوک رفت تا بالش و تشک بیاره اما تا رفت
دید تهیونگ افتاده تو تختش اونم حوصله
نداشت که دوباره تشک بزاره برا همین باهم
خوابیدن . صبح تهیونگ زود تر پاشد
_ کوک بلند شو بلند شو
+ ولم کن بیبی
_ جان ؟ بیبی؟
+ اوهوم ....
_ چیکار کنم
؟ هوف ( یعنی... الان بغلش کنم ؟ )
تهیونگ کوک رو از پشت بغل کرد . کوک
برگشت و اتفاقی کیس رفتن {خودایااا😭💖}
تهیونگ اول تعجب کرد ولی بعد ادامه داد .
( وی : حس خوبی داره )
کوک بلند شد و با اون صحنه مواجه شد.
( کوک : ها ؟ چرا... من ...دارم با وی کیس میرم؟ )
کوک لباشون رو از هم جدا کرد .
+ وی چیکار داری میکنی؟
_ خودت اول منو بوسیدی بهم گفتی بیبی
+ من داشتم...من...( سرخ شدن ) اهههه ول کن
_ اوکی ولی دفعه بعد بهم بگو ددی
+ برا خودت حرف نزن . دیگه قرار نیست همچین اتفاقی بیوفته !
_ هووم خواهیم دید
کوک رفت تا صبحانه درست کنه . تهیونگ اومد و از پشت بغلش کرد .
_ چی درست میکنیم بیبی
+ بهم نگو بیبی !
_ خب چی بگم ؟ ددی تو باید بهم بگی پس همون بیبی
کوک عصبانی شد شد و زد ی لیوان رو شکست
_ هی آروم باش
+ ولم کن
_ نگرفتم ولی الان میگیرم
+ چی؟
تهیونگ گردن کوک رو گرفت و بوسیدش
کوک سرخ شد . تهیونگ لباش رو جدا کرد اما نزدیک بود
_ چی شد ؟
+ هیچی ...
کوک صورت تهیونگ رو گرفت و دوباره
بوسیدش.
+ وی الان ما باهم تو رابطه ایم؟
_ اگه تو مشکلی نداشته باشی آره
+ خب بدم نمیاد
_ میای بریم بیرون برا صبحانه ؟
+ اوهوم بریم .
۹.۱k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.