مافیای عاشق پارت ۵ :)
ا/ت اون رو از خودش جدا کرد و شروع کرد به جمع کردن وسایل خدا خدا کرد که باباش نیاد چون میومد کتکش میزد همین که وسایلشو جمع میکرد بچه هاهم هی دست به وسایلش میزدن و نشون هم میدادن و میگفت :وات چقدر باحاله🤣
خب ا/ت وسایلش رو جمع کرد و کرد و بلند گفت بریم ته گفت:اسمت چیه؟
ا/ت:اسمم ا/ت هست ته :خب ا/ت چمدون رو بده من ..
ا/ت چمدون رو داد ته و همه خواستن بزن بیرون از اتاق که ا/ت گفت وایسین من یه چیزی رو جا گذاشتم یادش اومد بانی رو نیورد🤣 ته گفت:ما میریم زود بیا توماشین منتظرتیم.. بدو رفو تو اتاق کوک بدون اینکه کوک بفهمه پشت سر ا/ت اومد رسید به اتاق و بانی رو از روی تخت بلند کرد همین که خواست بره خورد به کوک که لای چارچوب در ایستاده بود کوک:حق نداری اینو بیاری ا/ت
خودشو کیوت کرد و گفت: لطفا کوک🥺
کوک که داشت از خنده میترکید اروم گفت باشه زود باش بریم و رفتن و سوار ماشین شدن
خب ا/ت وسایلش رو جمع کرد و کرد و بلند گفت بریم ته گفت:اسمت چیه؟
ا/ت:اسمم ا/ت هست ته :خب ا/ت چمدون رو بده من ..
ا/ت چمدون رو داد ته و همه خواستن بزن بیرون از اتاق که ا/ت گفت وایسین من یه چیزی رو جا گذاشتم یادش اومد بانی رو نیورد🤣 ته گفت:ما میریم زود بیا توماشین منتظرتیم.. بدو رفو تو اتاق کوک بدون اینکه کوک بفهمه پشت سر ا/ت اومد رسید به اتاق و بانی رو از روی تخت بلند کرد همین که خواست بره خورد به کوک که لای چارچوب در ایستاده بود کوک:حق نداری اینو بیاری ا/ت
خودشو کیوت کرد و گفت: لطفا کوک🥺
کوک که داشت از خنده میترکید اروم گفت باشه زود باش بریم و رفتن و سوار ماشین شدن
۳۲۶.۳k
۱۵ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.