.
پارت ۶
صبح روز بعد ...
.
.
این سوک برای مرتب کردن اتاق ها وارد عمارت شد و به سمت اتاق ارباب لی حرکت کرد تا نظافت را از آنجا شروع کند.
در همین لحظه یانگ میانگ نیز اتاق خود خارج شد تا برای عرض صبح بخیر خدمت پدرش برود.
در راهرو ارباب جوان با این سوک روبرو شد.
بهم زل زدند بعد از چند ثانیه این سوک به ارباب جوان سلام کرد و احترام گذاشت و تصمیم به رفتن گرفت که...
یانگ میانگ دستش را گرفت و گفت : این تیرکمان مال توعه درسته؟
دیشب انداختیش و فرار کردی .
این سوک با تردید تیرکمان رو گرفت و گفت : متشکرم ارباب جوان ، من باید برم .
یانگ میانگ دست دختر را با ارامش ول کرد . این سوک باعجله به سمت اتاق بانو جانگ رفت تا بعدا بیاید و اتاق ارباب لی را نظافت کند .
یانگ میانگ با فکر کردن به اتفاقات دیشب لبخندی روی لب هایش نقش بست و خجالت کشید.
نزدیک های ظهر بود که نامه ای از سمت خانواده برادر ارباب لی رسید و این سوک آن را از نامه رسان تحویل گرفت و آن را به بانو جانگ تحویل داد.
بانو جانگ پس از خواندن نامه خدمتکار ها را صدا زد و گفت : برادر ارباب لی به همراه خانواده ش قصد آمدن به عمارت را دارند پس چند اتاق برای استراحت و اقامت آنها آماده کنید و در گلدان های عمارت گل طبیعی قرار بدین و غذا های گران و خوشمزه طبخ کنید.
بانو جانگ زن تجملاتی بود و تا آمدن برادر ارباب لی درگیر آماده کردن عمارت بود و تمام تلاشش را میکرد تا پولدار بودنش را به رخ جاری اش بکشد.
برادر ارباب لی تاجر بزرگی بود و در کشور جینگ زندگی میکرد و سالی یکبار به همراه خانواده ش به چوسان می آمد و برای مدتی در منزل ارباب لی اقامت میکرد و در این مدت به دیگر اقوامش نیز سر میزد.
یک هفته از آمدن نامه گذشته بود و بالاخره خانواده تاجر لی شین به عمارت رسیدند.
این سوک و خدمتکار ها مشغول بردن وسایل خانواده تاجر لی را به داخل عمارت شدند .
این سوک زمانی که وسایل دوبانوی جوان می یونگ و مین هی میخواست ببرد انقدر سنگین بود که نتونست بلندشون کنه و سریع گذاشت زمین.
دوباره تلاش کرد تا آنها را بلند کند که دستی کنار دستش قرار گرفت این سوک سرش را بالا آورد و با ارباب جوان چشم تو چشم شد .
یانگ میانگ گفت : بده من اینها رو ببرم.
این سوک وسایل را رها کرد و در گوشه ای ایستاد.
مین هی به دلیل اینکه به یانگ میانگ علاقه داشت فکر کرد یانگ میانگ به خاطر او اینکارا کرده.
(اما نمیدونست به خاطر این سوک مظلوم جذاب اونارو برداشته 🤣🤣)
مین هی : هی تو میخوای همینجوری وایستی نگاه کنی مثلا تو ندیمه هستی
جونگ میونگ: آ آ آخه...
یانگ میانگ: واقعا نمیتونی ببینی که براش زیادی سنگینه.
فالو کنید پشیمون نمیشید 😊
لایک کنید کامنت بزارید ممنون 😉🥰
نظرتون درمورد این پارت چی بود ؟!
صبح روز بعد ...
.
.
این سوک برای مرتب کردن اتاق ها وارد عمارت شد و به سمت اتاق ارباب لی حرکت کرد تا نظافت را از آنجا شروع کند.
در همین لحظه یانگ میانگ نیز اتاق خود خارج شد تا برای عرض صبح بخیر خدمت پدرش برود.
در راهرو ارباب جوان با این سوک روبرو شد.
بهم زل زدند بعد از چند ثانیه این سوک به ارباب جوان سلام کرد و احترام گذاشت و تصمیم به رفتن گرفت که...
یانگ میانگ دستش را گرفت و گفت : این تیرکمان مال توعه درسته؟
دیشب انداختیش و فرار کردی .
این سوک با تردید تیرکمان رو گرفت و گفت : متشکرم ارباب جوان ، من باید برم .
یانگ میانگ دست دختر را با ارامش ول کرد . این سوک باعجله به سمت اتاق بانو جانگ رفت تا بعدا بیاید و اتاق ارباب لی را نظافت کند .
یانگ میانگ با فکر کردن به اتفاقات دیشب لبخندی روی لب هایش نقش بست و خجالت کشید.
نزدیک های ظهر بود که نامه ای از سمت خانواده برادر ارباب لی رسید و این سوک آن را از نامه رسان تحویل گرفت و آن را به بانو جانگ تحویل داد.
بانو جانگ پس از خواندن نامه خدمتکار ها را صدا زد و گفت : برادر ارباب لی به همراه خانواده ش قصد آمدن به عمارت را دارند پس چند اتاق برای استراحت و اقامت آنها آماده کنید و در گلدان های عمارت گل طبیعی قرار بدین و غذا های گران و خوشمزه طبخ کنید.
بانو جانگ زن تجملاتی بود و تا آمدن برادر ارباب لی درگیر آماده کردن عمارت بود و تمام تلاشش را میکرد تا پولدار بودنش را به رخ جاری اش بکشد.
برادر ارباب لی تاجر بزرگی بود و در کشور جینگ زندگی میکرد و سالی یکبار به همراه خانواده ش به چوسان می آمد و برای مدتی در منزل ارباب لی اقامت میکرد و در این مدت به دیگر اقوامش نیز سر میزد.
یک هفته از آمدن نامه گذشته بود و بالاخره خانواده تاجر لی شین به عمارت رسیدند.
این سوک و خدمتکار ها مشغول بردن وسایل خانواده تاجر لی را به داخل عمارت شدند .
این سوک زمانی که وسایل دوبانوی جوان می یونگ و مین هی میخواست ببرد انقدر سنگین بود که نتونست بلندشون کنه و سریع گذاشت زمین.
دوباره تلاش کرد تا آنها را بلند کند که دستی کنار دستش قرار گرفت این سوک سرش را بالا آورد و با ارباب جوان چشم تو چشم شد .
یانگ میانگ گفت : بده من اینها رو ببرم.
این سوک وسایل را رها کرد و در گوشه ای ایستاد.
مین هی به دلیل اینکه به یانگ میانگ علاقه داشت فکر کرد یانگ میانگ به خاطر او اینکارا کرده.
(اما نمیدونست به خاطر این سوک مظلوم جذاب اونارو برداشته 🤣🤣)
مین هی : هی تو میخوای همینجوری وایستی نگاه کنی مثلا تو ندیمه هستی
جونگ میونگ: آ آ آخه...
یانگ میانگ: واقعا نمیتونی ببینی که براش زیادی سنگینه.
فالو کنید پشیمون نمیشید 😊
لایک کنید کامنت بزارید ممنون 😉🥰
نظرتون درمورد این پارت چی بود ؟!
۳.۵k
۱۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.