پارت چهاردهم.
پارت چهاردهم.
جیمین: باشه زود برمیگردم.......
جیمین: چقدر هوای اینجا خوبه،........... چرا هیچی از دیشب یادم نمیاد..... بهتره اینجا بشینم.....
سوزی: هممممم، چه هوایی.........
جیمین: داشتم نگاه اطرافم میکردم، نگاه درختای بیمارستان که همشون یا شکوفه داده بودن یا میوه، نگاه مریض هایی که برای هواخوری اومده بودن بیرون..... نگاه پرستار و دکترایی که باهم گرم صحبت شده بودن.... اما، دختری اونجا باعث شد که خیره نگاش کنم، خودش تنها تو حیاط داشت قدم میزد، بخاطر مستی که دیشب کردم چشمام کمی تار شده بودن، چندبار پلک زدم و تونستم واضح تر چهره دخترک رو ببینم..... ن نهههه، این امکان نداره.... ا اخه اخه چطور ممکنه..... ش شاید دارم اشتباه میبینم، و ولی نه، خودشهههه..... س سوزی، س سوزی هق هق هق هق
سوزی: الو رئیس؟ اوه بله چشم، الان میرم از طبقه بالا یه رختکن هست کیف شما اونجاس؟ بله چشم الان وقتی که میخوام بیام هتل کیف شما روهم میارم. خدانگهدارتون.....
سوزی: خب من برم کیف استاد رو از طبقه بالا بیارم......
جیمین: زود تلفنمو از جیبم در اوردم........ بعد از چند بوق جواب داد
جیمین: جونگ کوک، جونگ کوک، زود برگه مرخص شدن رو بگیر
جونگ کوک: جیمین نمیشه، اول دکتر باید معاینت کنه.....
جیمین: نمیخواددددددد، زود برگه رو بگیر و بیا، زودددد... باید یکاری کنیم، راستی اون دستمال مخصوص هنوز داریش؟ هنوز از اونا داری؟
جونگ کوک: همونایی که......
جیمین: اره درسته. ـ..
جونگ کوک: اره دارم....
جیمین: خوبه، زود بیا.... بایدیه نفرو بیهوش کنی...... ـزود بیاااااا..... راستی بیا طبقه بالا بیمارستان، یه رختکن هستش.....
جیمین: سوزی رو تعقیب کردم..... جونگ کوک زودتر بیا......حدود ده دقیقه بعد جونگ کوک رسیدش....
جیمین: اون دختره رو میبینی....... سریع زودباش.....
جونگ کوک: و ولی ولی این همون دختریه که دیشب مراقبت بود
جیمین: چ چی..... قطره های اشکی که تو چشمام موج میزد رو سعی کردم قایم کنم........ ب باشه..... حالا تو سریع اون دستمال لعنتی رو رودماغش بزار
جونگ کوک: چرا؟ میشناسیش؟...... چرا باید همچین کاری با این دختره بکنم
جیمین: جونگ کوک همه چیو بهت میگم..... فقط زود.
سوزی: با حس دستمالی رو دماغم هیچ چیز دیگه ای متوجه نشدم......
جیمین: زود باید ببریمش تو ماشین.........
جونگ کوک: من هنوز دلیل این کارات رو نفهمیدم.....
جیمین: میفهمی، به زودی............ ـ... ـ. ــ.. ـ...... ــ.. ــ. ـ.. ــــــ. ـ........ ـ......
(همه میگن کامنت و لایک زیاد باشه تا پارت بعدو بزارم..... اما کامنتای مال من زیاده، پس من چی باید بگم؟ ههههههه......... اگه بگم کامنت زیاد فک کنم منفجر بشه😐😂😂😂😂😂😂........ خیلی ممنون که کامنت زیاد میدید و من نظراتتون رو میفهمم، شبخیر خوشگلاااااا💋♥💕😊)
جیمین: باشه زود برمیگردم.......
جیمین: چقدر هوای اینجا خوبه،........... چرا هیچی از دیشب یادم نمیاد..... بهتره اینجا بشینم.....
سوزی: هممممم، چه هوایی.........
جیمین: داشتم نگاه اطرافم میکردم، نگاه درختای بیمارستان که همشون یا شکوفه داده بودن یا میوه، نگاه مریض هایی که برای هواخوری اومده بودن بیرون..... نگاه پرستار و دکترایی که باهم گرم صحبت شده بودن.... اما، دختری اونجا باعث شد که خیره نگاش کنم، خودش تنها تو حیاط داشت قدم میزد، بخاطر مستی که دیشب کردم چشمام کمی تار شده بودن، چندبار پلک زدم و تونستم واضح تر چهره دخترک رو ببینم..... ن نهههه، این امکان نداره.... ا اخه اخه چطور ممکنه..... ش شاید دارم اشتباه میبینم، و ولی نه، خودشهههه..... س سوزی، س سوزی هق هق هق هق
سوزی: الو رئیس؟ اوه بله چشم، الان میرم از طبقه بالا یه رختکن هست کیف شما اونجاس؟ بله چشم الان وقتی که میخوام بیام هتل کیف شما روهم میارم. خدانگهدارتون.....
سوزی: خب من برم کیف استاد رو از طبقه بالا بیارم......
جیمین: زود تلفنمو از جیبم در اوردم........ بعد از چند بوق جواب داد
جیمین: جونگ کوک، جونگ کوک، زود برگه مرخص شدن رو بگیر
جونگ کوک: جیمین نمیشه، اول دکتر باید معاینت کنه.....
جیمین: نمیخواددددددد، زود برگه رو بگیر و بیا، زودددد... باید یکاری کنیم، راستی اون دستمال مخصوص هنوز داریش؟ هنوز از اونا داری؟
جونگ کوک: همونایی که......
جیمین: اره درسته. ـ..
جونگ کوک: اره دارم....
جیمین: خوبه، زود بیا.... بایدیه نفرو بیهوش کنی...... ـزود بیاااااا..... راستی بیا طبقه بالا بیمارستان، یه رختکن هستش.....
جیمین: سوزی رو تعقیب کردم..... جونگ کوک زودتر بیا......حدود ده دقیقه بعد جونگ کوک رسیدش....
جیمین: اون دختره رو میبینی....... سریع زودباش.....
جونگ کوک: و ولی ولی این همون دختریه که دیشب مراقبت بود
جیمین: چ چی..... قطره های اشکی که تو چشمام موج میزد رو سعی کردم قایم کنم........ ب باشه..... حالا تو سریع اون دستمال لعنتی رو رودماغش بزار
جونگ کوک: چرا؟ میشناسیش؟...... چرا باید همچین کاری با این دختره بکنم
جیمین: جونگ کوک همه چیو بهت میگم..... فقط زود.
سوزی: با حس دستمالی رو دماغم هیچ چیز دیگه ای متوجه نشدم......
جیمین: زود باید ببریمش تو ماشین.........
جونگ کوک: من هنوز دلیل این کارات رو نفهمیدم.....
جیمین: میفهمی، به زودی............ ـ... ـ. ــ.. ـ...... ــ.. ــ. ـ.. ــــــ. ـ........ ـ......
(همه میگن کامنت و لایک زیاد باشه تا پارت بعدو بزارم..... اما کامنتای مال من زیاده، پس من چی باید بگم؟ ههههههه......... اگه بگم کامنت زیاد فک کنم منفجر بشه😐😂😂😂😂😂😂........ خیلی ممنون که کامنت زیاد میدید و من نظراتتون رو میفهمم، شبخیر خوشگلاااااا💋♥💕😊)
۴۵.۹k
۱۶ تیر ۱۴۰۰