Part° 8
Part° 8
° ویو ا/ت °
اون دوست پسر رزی بود..
÷سلام خیلی خوش اومدید
+$سلام ممنون
×دوست پسرم جیمین
(روبه جیمین، اشاره به دخترا) ات بهترین دوستم و املیا خواهر ات
÷از اشنایی با شما خوشبختم
+$همچنین
داشتیم حرف میزدیم که همون لحظه دونفر اومدن کنار جیمین وایسادن.. چهره یکی شون برام خیلی اشنا بود.. رییس شرکت WHJ ..اسمش چی بود؟؟! اها تهیونگ.. همینجوری بهم زل زده بودیم که جیمین گفت
÷خب بزارین اشناتون کنم... (روبه دخترا، اشاره به پسرا)
تهیونگ بهترین دوستم و برادرش جین
(رو به پسرا، اشاره به دخترا)
ات دوست روزی و املیا خواهر ات
+خوشبختم.. (رو به تهیونگ)انتظار نداشتم اینجا ببینمتون اقای کیم
_منم انتظار دیدن شمارو نداشتم
¢شما همو میشناسید؟؟!
+بله دو روز پیش با اقای کیم قرداد بستم
¢که اینطور.. پس من چرا از این قرار داد خبر ندارم؟؟
×خب سرپا نمونین بفرمایید بشینین.. منم میرم به بقیه مهمون ها سر میزنم میام
+باشه عزیزم تو برو
ماهم رفتیم نشستیم رو کاناپه. منو املیا وسط نشستیم و تهیونگ کنار من و جین کنار املیا نشست.
داشتیم نوشیدنی میخوردیم و بگو بخند میکردیم که در با شدت باز شد.. سکوت همه جارو فرا گرفته بود..یهو کلی مرد با کت شلوار سیاه اومدند داخل و به صف شدن و وسط رو خالی گذاشتن.. همه متعجب داشتن نگاه میکردن که.... مرد خوش تیپی از وسطشون رد شد و به سمت جیمین رفت...
نگاهی به تهیونگ و جین کردم.. از عصبانیت زیاد دست هاشونو مشت کرده بودن و رگشون زده بود بیرون. از چشمای ته اتیش میزد بیرون... تا خواستم حرف بزنم صدای اون مرد مانع حرف زدنم شد...
(علامت هیوجین دشمن پسرا £)
(روبه جیمین)
£بههه تبریک میگم.. خیلی ناراحت شدم که دعوتم نکردی
اووو چه لیدی جذابی..(دستشو به سمت رزی میبره)من هیوجین هستم
÷(دست رزی رو گرفت و برد پشتش) خفه شو.. برای چی اومدی
£(دستشو میاره پایین)نه دیگه نشد. ادم که با مهمونش اینطوری صحبت نمیکنه
امم..یه چندتا کار کوچیک با لیدی دارم (حرفاشو کلا با لبخند نیش دار میزنه)
÷حتی فکرشم نکن اگه دستت بهش بخوره روزگارتو سیاه میکنم
تو همین هین که اینا داشتن بحث میکردن روزی با چشماش به ات علامت داد و ات هم به املیا علامت داد
ات جوری که بقیه متوجه نشن از صحنه خارج شد و یه گوشه کمین کرد
بعد از اون حرف جیمین هیوجین دوبار بشکن زد که از پشت جیمین و رزی و تهیونگ و جین و املیا رو گرفتن و بقیه بادیگارد ها تفنگ هاشونو دراوردن و به سمت اونا نشونه گرفتن
بقیه مهمون ها از ترسشون از هر راهی که میتونستن فرار کردن و فقط بادیگارد های هیوجین و او 7 نفر بودن...
___________________________
پایان پارت 8
° ویو ا/ت °
اون دوست پسر رزی بود..
÷سلام خیلی خوش اومدید
+$سلام ممنون
×دوست پسرم جیمین
(روبه جیمین، اشاره به دخترا) ات بهترین دوستم و املیا خواهر ات
÷از اشنایی با شما خوشبختم
+$همچنین
داشتیم حرف میزدیم که همون لحظه دونفر اومدن کنار جیمین وایسادن.. چهره یکی شون برام خیلی اشنا بود.. رییس شرکت WHJ ..اسمش چی بود؟؟! اها تهیونگ.. همینجوری بهم زل زده بودیم که جیمین گفت
÷خب بزارین اشناتون کنم... (روبه دخترا، اشاره به پسرا)
تهیونگ بهترین دوستم و برادرش جین
(رو به پسرا، اشاره به دخترا)
ات دوست روزی و املیا خواهر ات
+خوشبختم.. (رو به تهیونگ)انتظار نداشتم اینجا ببینمتون اقای کیم
_منم انتظار دیدن شمارو نداشتم
¢شما همو میشناسید؟؟!
+بله دو روز پیش با اقای کیم قرداد بستم
¢که اینطور.. پس من چرا از این قرار داد خبر ندارم؟؟
×خب سرپا نمونین بفرمایید بشینین.. منم میرم به بقیه مهمون ها سر میزنم میام
+باشه عزیزم تو برو
ماهم رفتیم نشستیم رو کاناپه. منو املیا وسط نشستیم و تهیونگ کنار من و جین کنار املیا نشست.
داشتیم نوشیدنی میخوردیم و بگو بخند میکردیم که در با شدت باز شد.. سکوت همه جارو فرا گرفته بود..یهو کلی مرد با کت شلوار سیاه اومدند داخل و به صف شدن و وسط رو خالی گذاشتن.. همه متعجب داشتن نگاه میکردن که.... مرد خوش تیپی از وسطشون رد شد و به سمت جیمین رفت...
نگاهی به تهیونگ و جین کردم.. از عصبانیت زیاد دست هاشونو مشت کرده بودن و رگشون زده بود بیرون. از چشمای ته اتیش میزد بیرون... تا خواستم حرف بزنم صدای اون مرد مانع حرف زدنم شد...
(علامت هیوجین دشمن پسرا £)
(روبه جیمین)
£بههه تبریک میگم.. خیلی ناراحت شدم که دعوتم نکردی
اووو چه لیدی جذابی..(دستشو به سمت رزی میبره)من هیوجین هستم
÷(دست رزی رو گرفت و برد پشتش) خفه شو.. برای چی اومدی
£(دستشو میاره پایین)نه دیگه نشد. ادم که با مهمونش اینطوری صحبت نمیکنه
امم..یه چندتا کار کوچیک با لیدی دارم (حرفاشو کلا با لبخند نیش دار میزنه)
÷حتی فکرشم نکن اگه دستت بهش بخوره روزگارتو سیاه میکنم
تو همین هین که اینا داشتن بحث میکردن روزی با چشماش به ات علامت داد و ات هم به املیا علامت داد
ات جوری که بقیه متوجه نشن از صحنه خارج شد و یه گوشه کمین کرد
بعد از اون حرف جیمین هیوجین دوبار بشکن زد که از پشت جیمین و رزی و تهیونگ و جین و املیا رو گرفتن و بقیه بادیگارد ها تفنگ هاشونو دراوردن و به سمت اونا نشونه گرفتن
بقیه مهمون ها از ترسشون از هر راهی که میتونستن فرار کردن و فقط بادیگارد های هیوجین و او 7 نفر بودن...
___________________________
پایان پارت 8
۷.۰k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.