عاشق خدمتکارم شدم پارت ۲۰ فصل دوم
با بوی غذایی که حس کردم از خواب بیدارشدم.... حتما جونگ کوک داشت صبحانه درست میکرد....... دلم زیاد درد نمیکرد به خاطر همین زیاد مشکلی نداشتم.......بلندشدم تا اول برم حمام کنم بعدبرم پیش کوک.....
*۲۰ دقیقه بعد*
سریع حمام کردمو اومدم بیرون چون لباس نداشتم مجبور شدم یه هودی از جونگ کوک بردارمو بپوشم ( نه اینکه تو خیلی بدت میاد).......بعد از کلی گشتن بالاخره یه هودی بلند مشکی پیداکردم چون بلند بود دیگه نیازی به شلوار نداشتم........ بعد از پوشیدنش از اتاق بیرون رفتم......در حالی که داشتم از پله ها می اومدم پایین به جونگ کوک سلام کردم .....نگاهشو که به من دوخت یهو زد زیر خنده.....با عصبانیت بهش نگاه کردمو گفتم.....
ا/ت : یااااا به چی میخندی......
کوک : خیلی....خیلی بامزه شدی...... ( دوباره شروع کرد به خندیدن)
غرق خنده هاش شده بودم......خیلی قشنگ میخندید.......مطمئنم اون لحظه یکی از زیبا ترین صحنه های عمرم بود.....بالاخره رضایت دادمو از نگاه کردن بهش دست کشیدم...... رفتم پایینو رو صندلی نشستم که گفت
کوک : پنکیک میخوری
ا/ت : اوهوم
کوک : درد نداری
ا/ت : نه...... خوبم......( با خجالت)
کوک : هی بیبی گرل دیروز رسما باید خجالتت میریخت.....
ا/ت : ........(سرخ شدن )
کوک : .......( خنده ی ریز)....خب بهتر خوردنو شروع کنیم.......
ا/ت : باشه.....
بعد از این حرفش شروع به صبحانه خوردن کردیم.....همینطور که داشتم میخوردم گفتم.....
ا/ت : میری شرکت....
کوک : آره
ا/ت : خب اگه میشه منو برسون خونه چون باید لباس عوض کنمو برم شرکت کلی کار مونده
کوک : باشه.....فعلا صبحانت رو بخورو به این چیزا فک نکن.......
باشه ای گفتمو دوباره مشغول خوردن پنکیکم شدم.......
*بعد از ۳۰ دقیقه *
کوک منو رسوند خونه......تا رفتم تو خونه سریع لباس هامو عوض کردمو رفتم شرکت........قبل از اینکه برم اتاق خودم یه کاری با جین وو داشتم به خاطر همین رفتم اتاقش تا در اتاقشو باز کردم دیدم........
از تاخیر عذر میخوام بعد اینکه فک کنم ۳ یا ۲ تا پارت دیگه فیک تمام بشه به خاطر همین الان میرم کلش رو دیگه مینویسمو آپ میکنم....
*۲۰ دقیقه بعد*
سریع حمام کردمو اومدم بیرون چون لباس نداشتم مجبور شدم یه هودی از جونگ کوک بردارمو بپوشم ( نه اینکه تو خیلی بدت میاد).......بعد از کلی گشتن بالاخره یه هودی بلند مشکی پیداکردم چون بلند بود دیگه نیازی به شلوار نداشتم........ بعد از پوشیدنش از اتاق بیرون رفتم......در حالی که داشتم از پله ها می اومدم پایین به جونگ کوک سلام کردم .....نگاهشو که به من دوخت یهو زد زیر خنده.....با عصبانیت بهش نگاه کردمو گفتم.....
ا/ت : یااااا به چی میخندی......
کوک : خیلی....خیلی بامزه شدی...... ( دوباره شروع کرد به خندیدن)
غرق خنده هاش شده بودم......خیلی قشنگ میخندید.......مطمئنم اون لحظه یکی از زیبا ترین صحنه های عمرم بود.....بالاخره رضایت دادمو از نگاه کردن بهش دست کشیدم...... رفتم پایینو رو صندلی نشستم که گفت
کوک : پنکیک میخوری
ا/ت : اوهوم
کوک : درد نداری
ا/ت : نه...... خوبم......( با خجالت)
کوک : هی بیبی گرل دیروز رسما باید خجالتت میریخت.....
ا/ت : ........(سرخ شدن )
کوک : .......( خنده ی ریز)....خب بهتر خوردنو شروع کنیم.......
ا/ت : باشه.....
بعد از این حرفش شروع به صبحانه خوردن کردیم.....همینطور که داشتم میخوردم گفتم.....
ا/ت : میری شرکت....
کوک : آره
ا/ت : خب اگه میشه منو برسون خونه چون باید لباس عوض کنمو برم شرکت کلی کار مونده
کوک : باشه.....فعلا صبحانت رو بخورو به این چیزا فک نکن.......
باشه ای گفتمو دوباره مشغول خوردن پنکیکم شدم.......
*بعد از ۳۰ دقیقه *
کوک منو رسوند خونه......تا رفتم تو خونه سریع لباس هامو عوض کردمو رفتم شرکت........قبل از اینکه برم اتاق خودم یه کاری با جین وو داشتم به خاطر همین رفتم اتاقش تا در اتاقشو باز کردم دیدم........
از تاخیر عذر میخوام بعد اینکه فک کنم ۳ یا ۲ تا پارت دیگه فیک تمام بشه به خاطر همین الان میرم کلش رو دیگه مینویسمو آپ میکنم....
۲۳۶.۸k
۰۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.