پارت۸
داشتم بهش نزدیک میشدم و این دست خودم نبود...
که یهو از بیرون صدا نگهبانان و درگیری اومد...
اومدم فرار کنم که با صدای ا.ت متوقف شدم..
ا.ت:(سرفه آروم)جونگکوک.....میشه..دستمو.بازکنی؟
آروم سمتش برگشتم...خیلی معصوم بود.حرفشو گوش کردم و دستشو باز کردم واقن قرار نبود با این حالش برام دردسر درست کنه!
نمیدونم چرا..اما بوسه نرمی روی گونش زدم و گفتم:
مراقب خودت باش لیدی:)))
و ازش دور شدم و با تمام سرعت از پله ها پایین رفتم..
~ا.ت ویو~
....ینی چی...؟اون میخاستم منو ببوسه؟بعدن موعقی که داشت میرفت گونمو بوسید؟؟
باورم نمیشه...ها.چی کجااا
جونگکوکککککککک!؟؟؟؟
سریع از جام بلند شدم و دنبالش دویدم...
همه نگهبان هارو پس میزد و فرار میکرد...احتمالا کسی اومده دنبالش..
مردم از بس دویدممم وای
ا.ت:جونگکوووک چیکار میکنییی
....
ا.ت:صب کننن خواهش میکنمم
جونگکوک فقط میدوید..
نمیدونم چرا ولی به خودم اومدم و دیدم دارم بهش کمک میکنم...ها؟
چرا!!!!؟؟؟
جونگکوک جودشو توی ونی که داشت بهش کمک میکرد پرت کرد و منم دنبالش میدویدم...
(تازه میخوان از محوطه ی زندان خارج بشن)
یهو در محوطه بسته شد و ونی که جونگکوک توش بود فرار کرد و منم پشت سرش...در روی پلیس ها بسته شد..
همه داشتن جون میکندن در رو سریع باز کنن....
بهشون رسیدم که یهو...
۷ لایک
۱۰ نظر
-_-بایی
که یهو از بیرون صدا نگهبانان و درگیری اومد...
اومدم فرار کنم که با صدای ا.ت متوقف شدم..
ا.ت:(سرفه آروم)جونگکوک.....میشه..دستمو.بازکنی؟
آروم سمتش برگشتم...خیلی معصوم بود.حرفشو گوش کردم و دستشو باز کردم واقن قرار نبود با این حالش برام دردسر درست کنه!
نمیدونم چرا..اما بوسه نرمی روی گونش زدم و گفتم:
مراقب خودت باش لیدی:)))
و ازش دور شدم و با تمام سرعت از پله ها پایین رفتم..
~ا.ت ویو~
....ینی چی...؟اون میخاستم منو ببوسه؟بعدن موعقی که داشت میرفت گونمو بوسید؟؟
باورم نمیشه...ها.چی کجااا
جونگکوکککککککک!؟؟؟؟
سریع از جام بلند شدم و دنبالش دویدم...
همه نگهبان هارو پس میزد و فرار میکرد...احتمالا کسی اومده دنبالش..
مردم از بس دویدممم وای
ا.ت:جونگکوووک چیکار میکنییی
....
ا.ت:صب کننن خواهش میکنمم
جونگکوک فقط میدوید..
نمیدونم چرا ولی به خودم اومدم و دیدم دارم بهش کمک میکنم...ها؟
چرا!!!!؟؟؟
جونگکوک جودشو توی ونی که داشت بهش کمک میکرد پرت کرد و منم دنبالش میدویدم...
(تازه میخوان از محوطه ی زندان خارج بشن)
یهو در محوطه بسته شد و ونی که جونگکوک توش بود فرار کرد و منم پشت سرش...در روی پلیس ها بسته شد..
همه داشتن جون میکندن در رو سریع باز کنن....
بهشون رسیدم که یهو...
۷ لایک
۱۰ نظر
-_-بایی
۲.۵k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.