دختر اجاره ای🕸🖤
دختر اجاره ای🕸🖤
𝐩𝐚𝐫 ⁷
𝒓𝒆𝒏𝒕 𝒈𝒊𝒓𝒍🕸🖤
جنی: خانواده ی من خیلی فقیر بودن.. انقدری که توی
کوچه زندگی میکردیم.. یه روز یه مردی اومد و مبلغ
زیادی پول به خانوادم پیشنهاد داد ولی بجاش منو
میخواست.. من اون موقع ۱۵ سالم بود و فکر نمیکردم
همچین کاری کنه.. پدر مادرمو رازی کردم و از ۱۵
سالگی تا الان دارم همین کارو میکنم.. مادرم خیلی
سعی کرد منو پس بگیره ولی نشد.. پدرمم بعد اینکه
پولو گرفت بی خیال من شد.. همین
تهیونگ خیلی تعجب کرد و خیلی ناراحت شد
تهیونگ: یعنی تو الان ۱۱ ساله که داری اینکارو میکنی؟؟
جنی: آره
تهیونگ:مطمعن باش من تو رو از اینجا میبرم حتی اگر لازم باشه بخرمت
جنی: ولی رئیسم نمیفروشه.. قبلا هم چند نفر خواستن منو بخرن ولی اون نمیفروشه
تهیونگ: ولی امتحان کردنش می ارزه..خب حالا بگو اسمش چیه؟
جنی: نمیدونم
تهیونگ: اسمشو نمیدونی؟
جنی: نه اون اسمشو نمیگه.. فقط صداش میکنم رئیس
تهیونگ: خب یکم سخت شد چون منم ندیدمش فقط با خدمه صحبت کردم .. گوش کم من یه نقشه ای دارم..
[(ده دقیقه بعد)]
تهیونگ و جنی پیش پذیرش رفتن
تهیونگ: میشه رئیس اینجا رو ببینم؟..
خدمه: ببخشد اما رئیس گفتن که نمیتونن شما رو ببینن
تهیونگ خب میشه بهش بگین من میخوام این دختر رو بخرم
خدمه: فکر نمیکنم قبول کنن ولی زنگ میزنم
[(صدای تماس)]
رئیس: چیه؟
خدمه: رئیس مشتری وی آی پی اینجاست
رئیس: اوو چه خوب ازشون بپرس از دیشب لذت بردن؟
خدمه: مثل اینکه میخوان اون دختره رو بخرن
رئیس: چی؟
کمی فکر کرد..
رئیس: میفروشمش..
𝐩𝐚𝐫 ⁷
𝒓𝒆𝒏𝒕 𝒈𝒊𝒓𝒍🕸🖤
جنی: خانواده ی من خیلی فقیر بودن.. انقدری که توی
کوچه زندگی میکردیم.. یه روز یه مردی اومد و مبلغ
زیادی پول به خانوادم پیشنهاد داد ولی بجاش منو
میخواست.. من اون موقع ۱۵ سالم بود و فکر نمیکردم
همچین کاری کنه.. پدر مادرمو رازی کردم و از ۱۵
سالگی تا الان دارم همین کارو میکنم.. مادرم خیلی
سعی کرد منو پس بگیره ولی نشد.. پدرمم بعد اینکه
پولو گرفت بی خیال من شد.. همین
تهیونگ خیلی تعجب کرد و خیلی ناراحت شد
تهیونگ: یعنی تو الان ۱۱ ساله که داری اینکارو میکنی؟؟
جنی: آره
تهیونگ:مطمعن باش من تو رو از اینجا میبرم حتی اگر لازم باشه بخرمت
جنی: ولی رئیسم نمیفروشه.. قبلا هم چند نفر خواستن منو بخرن ولی اون نمیفروشه
تهیونگ: ولی امتحان کردنش می ارزه..خب حالا بگو اسمش چیه؟
جنی: نمیدونم
تهیونگ: اسمشو نمیدونی؟
جنی: نه اون اسمشو نمیگه.. فقط صداش میکنم رئیس
تهیونگ: خب یکم سخت شد چون منم ندیدمش فقط با خدمه صحبت کردم .. گوش کم من یه نقشه ای دارم..
[(ده دقیقه بعد)]
تهیونگ و جنی پیش پذیرش رفتن
تهیونگ: میشه رئیس اینجا رو ببینم؟..
خدمه: ببخشد اما رئیس گفتن که نمیتونن شما رو ببینن
تهیونگ خب میشه بهش بگین من میخوام این دختر رو بخرم
خدمه: فکر نمیکنم قبول کنن ولی زنگ میزنم
[(صدای تماس)]
رئیس: چیه؟
خدمه: رئیس مشتری وی آی پی اینجاست
رئیس: اوو چه خوب ازشون بپرس از دیشب لذت بردن؟
خدمه: مثل اینکه میخوان اون دختره رو بخرن
رئیس: چی؟
کمی فکر کرد..
رئیس: میفروشمش..
۵.۸k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.