فرشته نگهبان من...
#فرشته_نگهبان_من
#part43
"ویو شوگا"
بعد از یک دقیقه دیدم کناره ات دارم راه میرم...خب..تعجبم نداره!من نمیتونم زیاد ازش دور باشم!
یهو روش و برگردوند و بهم نگاه کرد
ات:(جیغ)تو چجوری اومدی اینجا؟؟؟
شوگا:عا..
خواستم بگم که
ات:واش..نمیخواد توضیح بدی!فقط ازم فاصله بگیر!
شوگا:ات من...
ات:اسم منو به زبون نیار(داد)
متعجب داشتم نگاش میکردم...که دستش و گذاشت روی دهنش و از پله ها رفت پایین
صدای گریش و میشنیدم
دنبالش راه افتادم و از پله ها رفتم پایین
شوگا:ات...ات وایسا...من منظوری نداشتم...هی... من غلط کردم..گوه خوردم که اون حرف و زدم...به خدا من مثل مامان بابات و جونگ کوک نیستم..منو با اونا مقایسه نکن ...باور کن من از اینکه روح نگهبان تو ام خیلی خوشحالم!...
ات همونجا وایستاد
شوگا:باور کن ات...من نمیتونم طاقت بیارم که تو اینجوری باهام رفتار کنی...نمیخوام که منو مثل اون جونگ کوک عوضی ببینی...ات من میخواستم بهت بگم که.
م...من دوس...
جونگ کوک:چرا اونجا وایستادی ات(داد)
ات برگشت و من و نگاه کرد...خواست از پله ها بره بالا که
کوک:برگرد!(داد)
ات برگشت و به کوک نگاه کرد
جونگ کوک چند قدم اومد جلوتر و جلوی ات وایستاد
کوک:جواب سوالم و ندادی!
ات:ب...با مینجی کار داشتم...
کوک:چیکار؟
ات:اونش دیگه به تو مربوط نیست!
خمارییییییی🙃❤
#part43
"ویو شوگا"
بعد از یک دقیقه دیدم کناره ات دارم راه میرم...خب..تعجبم نداره!من نمیتونم زیاد ازش دور باشم!
یهو روش و برگردوند و بهم نگاه کرد
ات:(جیغ)تو چجوری اومدی اینجا؟؟؟
شوگا:عا..
خواستم بگم که
ات:واش..نمیخواد توضیح بدی!فقط ازم فاصله بگیر!
شوگا:ات من...
ات:اسم منو به زبون نیار(داد)
متعجب داشتم نگاش میکردم...که دستش و گذاشت روی دهنش و از پله ها رفت پایین
صدای گریش و میشنیدم
دنبالش راه افتادم و از پله ها رفتم پایین
شوگا:ات...ات وایسا...من منظوری نداشتم...هی... من غلط کردم..گوه خوردم که اون حرف و زدم...به خدا من مثل مامان بابات و جونگ کوک نیستم..منو با اونا مقایسه نکن ...باور کن من از اینکه روح نگهبان تو ام خیلی خوشحالم!...
ات همونجا وایستاد
شوگا:باور کن ات...من نمیتونم طاقت بیارم که تو اینجوری باهام رفتار کنی...نمیخوام که منو مثل اون جونگ کوک عوضی ببینی...ات من میخواستم بهت بگم که.
م...من دوس...
جونگ کوک:چرا اونجا وایستادی ات(داد)
ات برگشت و من و نگاه کرد...خواست از پله ها بره بالا که
کوک:برگرد!(داد)
ات برگشت و به کوک نگاه کرد
جونگ کوک چند قدم اومد جلوتر و جلوی ات وایستاد
کوک:جواب سوالم و ندادی!
ات:ب...با مینجی کار داشتم...
کوک:چیکار؟
ات:اونش دیگه به تو مربوط نیست!
خمارییییییی🙃❤
۶.۹k
۱۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.