عشق مدرسه ای پارت دوازدهم
داستان از زبان راوی
آیا جونگ کوک و ا/ت میتونن با هم باشن یا جدا میشن چه اتفاقی برای این دوتا میفته در ادامه متوجه میشویم
داستان از زبان ا/ت
دیروز بهترین روز زندگیم بود جونگ کوک بهم گفت دوست دارم وایییییی دارم خر ذوق میشم خدایاااا خیلی ممنون ازت که کمک کردی آخیش دیگه مدرسه ها تموم شده مدرسه نداریم دیگه بخور بخواب
راوی: خوشبحالت مدرسه های ما تازه داره شروع میشه
ا/ت: آخی خوشبگذره😏😏
راوی: الان داری بهم تیکه میندازی بی ادب
ا/ت:😝😝🤪🤪
راوی:😐😐😑😑
خب بلاخره پاشدم رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین
ا/ت: سلام مامان
م.ت: سلام صبح بخیر
ا/ت: صبح تو هم بخیر
ا/ت: مامان صبحونه آماده هست
م.ت: آره بیا بخور
رفتم با مامانم صبحانه خوردم باهاش کلی حرف زدم
بریم پیش جونگ کوک
صبح از خواب بیدار شدم رفتم دست و صورتم رو شستم صبحونه خوردم و پیش بابام رفتم توی اتاق کارش بود
جونگ کوک: بابا من به ا/ت گفتم دوسش دارم
ب.ک: آفرین پسرم میدونی چیکار کنی
جونگ کوک: آره میدونم
دلم نمیخواست با ا/ت اینکار رو کنم اما مجبور بودم رفتم تو اتاق و داشتم به لحظاتی که با ا/ت گذروندم فکر میکردم و اون شب خیلی خوشحال بودم که بهش اعتراف کردم و در عین حال ناراحت ولش کن بزار تا میتونم با ا/ت خوش باشم زنگ زدم به ا/ت
ویو ا/ت
داشتم تختم رو مرتب میکردم و نقاشی میکشیدم که یهو جونگ کوک زنگ زد بهم من هم به تخت هجوم آوردم جوری موقع برداشتن گوشی از اون طرف تخت شپلق با مخ خوردم زمین اما گوشی رو جواب دادم
ا/ت : الو سلام جونگ کوک
جونگ کوک: سلام ا/ت چطوری
ا/ت: خوبم مرسی تو چطوری
جونگ کوک: من خوبم
ا/ت: خداروشکر
جونگ کوک: راستی ا/ت میای با هم بیرون
ا/ت: باشه میام
جونگ کوک: اوکی ساعت ۵ عصر میام دنبالت باشه
ا/ت: باشه خب کاری نداری
جونگ کوک: نه خداحافظ
ا/ت : خداحافظ
وقتی تلفن رو قطع کرد
ا/ت: وایییییییییییییی
راوی: مرض کر شدم
ا/ت: چته خوشحالیم رو گرفتی
راوی: میبینم خوب خر ذوق شدی
ا/ت: آره
راوی: خوشبگذره
ا/ت: ممنون
پرش زمانی به ساعت ۴ عصر
وای ساعت ۵ باید با کوکی برم بیرون
راوی: کوکی
ا/ت: آره
راوی: باشه برو آماده شو عشقت منتظرته
ا/ت: نمک نریز نمکدون
راوی:😝😝
خب باید آماده بشم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم ( خوشبحالت حموم رفتم من ۱ساعته یا شاید ۲ ساعت) لباسم رو پوشیدم و آرایش کردم اوه ساعت ۵ شد اون نگفت بریم کجا اگه زنگ بزنم فکر میکنه خنگم شاید گولم زده عه خودش زنگ زد
ا/ت: الو
جونگ کوک: ا/ت بیا پایین منتظرتم
ا/ت: باشه
رفتم پایین و کوک رو دیدم رفتم طرفش گفتم بریم اونم گفت بریم اول رفتیم شهربازی بعد رفتیم پارک و بعد کافه( خوشبحالت من اگه بخوام دوستم برم بیرون باید برای ماه بعد برنامه ریزی کنم ویه روزی رو گیر بیارم که سرش خلوت باشه شاید هم اون روز یه اتفاقی براش پیش بیاد یا برای من پیش بیاد دیگه شاید نریم بیرون 😮💨😮💨)
گفتیم اول بریم شهربازی رفتیم شهربازی رفتیم سوار ترن هوایی شدیم چه حالی داد بعد رفتیم چرخ و فلک و کای وسایل دیگه رو امتحان کردیم بعد بستنی گرفتیم رفتیم تو پارک خوردیم در آخر رفتیم کافه ساعت ۹ بود به مامانم گفتم ۱۰ خونه ام وایییییی
ا/ت: من باید برم به مامانم گفتم ۱۰ خونه ام
جونگ کوک: باشه مروز خیلی خوش گذشت
ا/ت: آره خیلی خوب بود
جونگ کوک: خداحافظ
ا/ت: خداحافظ
بدو بدو رفتم خونه خداروشکر به موقع رسیدم سریع رفتم تو اتاقم و لباس خوابم رو پوشیدم و آرایشم رو پاک کردم وبه اتفاقات امروز فکر میکردم با همین فکرا خوابم برد....
آیا جونگ کوک و ا/ت میتونن با هم باشن یا جدا میشن چه اتفاقی برای این دوتا میفته در ادامه متوجه میشویم
داستان از زبان ا/ت
دیروز بهترین روز زندگیم بود جونگ کوک بهم گفت دوست دارم وایییییی دارم خر ذوق میشم خدایاااا خیلی ممنون ازت که کمک کردی آخیش دیگه مدرسه ها تموم شده مدرسه نداریم دیگه بخور بخواب
راوی: خوشبحالت مدرسه های ما تازه داره شروع میشه
ا/ت: آخی خوشبگذره😏😏
راوی: الان داری بهم تیکه میندازی بی ادب
ا/ت:😝😝🤪🤪
راوی:😐😐😑😑
خب بلاخره پاشدم رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین
ا/ت: سلام مامان
م.ت: سلام صبح بخیر
ا/ت: صبح تو هم بخیر
ا/ت: مامان صبحونه آماده هست
م.ت: آره بیا بخور
رفتم با مامانم صبحانه خوردم باهاش کلی حرف زدم
بریم پیش جونگ کوک
صبح از خواب بیدار شدم رفتم دست و صورتم رو شستم صبحونه خوردم و پیش بابام رفتم توی اتاق کارش بود
جونگ کوک: بابا من به ا/ت گفتم دوسش دارم
ب.ک: آفرین پسرم میدونی چیکار کنی
جونگ کوک: آره میدونم
دلم نمیخواست با ا/ت اینکار رو کنم اما مجبور بودم رفتم تو اتاق و داشتم به لحظاتی که با ا/ت گذروندم فکر میکردم و اون شب خیلی خوشحال بودم که بهش اعتراف کردم و در عین حال ناراحت ولش کن بزار تا میتونم با ا/ت خوش باشم زنگ زدم به ا/ت
ویو ا/ت
داشتم تختم رو مرتب میکردم و نقاشی میکشیدم که یهو جونگ کوک زنگ زد بهم من هم به تخت هجوم آوردم جوری موقع برداشتن گوشی از اون طرف تخت شپلق با مخ خوردم زمین اما گوشی رو جواب دادم
ا/ت : الو سلام جونگ کوک
جونگ کوک: سلام ا/ت چطوری
ا/ت: خوبم مرسی تو چطوری
جونگ کوک: من خوبم
ا/ت: خداروشکر
جونگ کوک: راستی ا/ت میای با هم بیرون
ا/ت: باشه میام
جونگ کوک: اوکی ساعت ۵ عصر میام دنبالت باشه
ا/ت: باشه خب کاری نداری
جونگ کوک: نه خداحافظ
ا/ت : خداحافظ
وقتی تلفن رو قطع کرد
ا/ت: وایییییییییییییی
راوی: مرض کر شدم
ا/ت: چته خوشحالیم رو گرفتی
راوی: میبینم خوب خر ذوق شدی
ا/ت: آره
راوی: خوشبگذره
ا/ت: ممنون
پرش زمانی به ساعت ۴ عصر
وای ساعت ۵ باید با کوکی برم بیرون
راوی: کوکی
ا/ت: آره
راوی: باشه برو آماده شو عشقت منتظرته
ا/ت: نمک نریز نمکدون
راوی:😝😝
خب باید آماده بشم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم ( خوشبحالت حموم رفتم من ۱ساعته یا شاید ۲ ساعت) لباسم رو پوشیدم و آرایش کردم اوه ساعت ۵ شد اون نگفت بریم کجا اگه زنگ بزنم فکر میکنه خنگم شاید گولم زده عه خودش زنگ زد
ا/ت: الو
جونگ کوک: ا/ت بیا پایین منتظرتم
ا/ت: باشه
رفتم پایین و کوک رو دیدم رفتم طرفش گفتم بریم اونم گفت بریم اول رفتیم شهربازی بعد رفتیم پارک و بعد کافه( خوشبحالت من اگه بخوام دوستم برم بیرون باید برای ماه بعد برنامه ریزی کنم ویه روزی رو گیر بیارم که سرش خلوت باشه شاید هم اون روز یه اتفاقی براش پیش بیاد یا برای من پیش بیاد دیگه شاید نریم بیرون 😮💨😮💨)
گفتیم اول بریم شهربازی رفتیم شهربازی رفتیم سوار ترن هوایی شدیم چه حالی داد بعد رفتیم چرخ و فلک و کای وسایل دیگه رو امتحان کردیم بعد بستنی گرفتیم رفتیم تو پارک خوردیم در آخر رفتیم کافه ساعت ۹ بود به مامانم گفتم ۱۰ خونه ام وایییییی
ا/ت: من باید برم به مامانم گفتم ۱۰ خونه ام
جونگ کوک: باشه مروز خیلی خوش گذشت
ا/ت: آره خیلی خوب بود
جونگ کوک: خداحافظ
ا/ت: خداحافظ
بدو بدو رفتم خونه خداروشکر به موقع رسیدم سریع رفتم تو اتاقم و لباس خوابم رو پوشیدم و آرایشم رو پاک کردم وبه اتفاقات امروز فکر میکردم با همین فکرا خوابم برد....
۹.۱k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.