part: 44
وقتی از بغلم اومد بیرون
دستمو زیر چونش گذاشتم و سرشو بالا گرفتم وقتی بغض میکنه خیلی کیوت میشع
بزور جلوی خودمو میگرفتم که نخندم با اون قیافع کیوت و چشمای اشکیش که عینه خرگوشا شده بود داش نگام میکرد
ینی واقعا دیگه توان مقابله با این چهره کیوتو نداشتم و زدم زیر خنده
کوک یجوری نگام میکرد که این دیوونه شده خاصی تو چشاش بود
کوک: هی چت شده
بین خنده هام بریده بریده گفتم
_باید.... قیافه خودتو ببینی.. خیلی کیوت شدی
اشکایی که تو چشماش جمع شده بودنو کنار زد و گف
کوک: یاااا نخند دیگه
دیگه دست از خندیدن برداشتم و گفتم
_خب خدافظ دوست قدیمی
دستمو اووردم جلو
کوکم دستمو گرفت و گف
_خدافظ
برای اخرین بار همو بغل کردیمو هرکدوممون ی طرف رفت
بغضم گرفته بود کلاهمو رو سرم گذاشتم که چشای اشکیم معلوم نشه و ماسکمم زدم و با بادیگاردا سمت خونه خودم راه افتادم
اونجام کلی فن بود ولی اونجا خودشون نزدیکم نمیشدن و از دور ازم عکس میگرفتن و جیغ داد میکردن بعضی هاشون پوستر هام دستشون بود تعظیم کوتاهی بهشون کردم رفتم داخل و از دید فنا خارج شدم
سوار اسانسور شدمو طبقه مورد نظرمو زدم وقتی اسانسور وایساد پیاده شدم و سمت خونه رفتم رمز درو زدم و رفتم داخل بادیگاردا هم دم در موندن
همینطور که سمت اتاقم میرفتم کلاهمو دراووردم و پرت کرد ی جا و رفتم داخل اتاقم و کوله امو هم انداختم دم در و خودمو پرت کردم رو تخت
گرسنم بود ولی الان نمیتونستم غذا بخورم چون وقت غذا خوردنم گذشته بود دلم میخواست حرصمو سر ی چی خالی کنم ولی هیچی نبود حوصله باشگاهم نداشتم
گوشیمو از جیبم دراووردم و روشنش کردم دیدم فیلیکس تو گروه چتمون که9تامون توش بودیم پیام داده بود نه فقط فیلیکس همه شون پیام داده بودن
فیلیکس: هی هانی خوبی
جوابشو دادم گفتم که خوبم هیون پرسیده بود که اون شایعه ها چین و چطور پخش شدن قضیه اشو گفتم و گفتم که باید تا ی مدت باهم سرد رفتار کنیم
باهاشون کلی حرف زدم و همش دلداریم میدادن که ناراحت نشم حرف زدن باهاشون حالمو بهتر کرد ازشون خدافظی کردمو و گوشیمو خاموش کردمو گذاشتم کنارم
دستمو زیر چونش گذاشتم و سرشو بالا گرفتم وقتی بغض میکنه خیلی کیوت میشع
بزور جلوی خودمو میگرفتم که نخندم با اون قیافع کیوت و چشمای اشکیش که عینه خرگوشا شده بود داش نگام میکرد
ینی واقعا دیگه توان مقابله با این چهره کیوتو نداشتم و زدم زیر خنده
کوک یجوری نگام میکرد که این دیوونه شده خاصی تو چشاش بود
کوک: هی چت شده
بین خنده هام بریده بریده گفتم
_باید.... قیافه خودتو ببینی.. خیلی کیوت شدی
اشکایی که تو چشماش جمع شده بودنو کنار زد و گف
کوک: یاااا نخند دیگه
دیگه دست از خندیدن برداشتم و گفتم
_خب خدافظ دوست قدیمی
دستمو اووردم جلو
کوکم دستمو گرفت و گف
_خدافظ
برای اخرین بار همو بغل کردیمو هرکدوممون ی طرف رفت
بغضم گرفته بود کلاهمو رو سرم گذاشتم که چشای اشکیم معلوم نشه و ماسکمم زدم و با بادیگاردا سمت خونه خودم راه افتادم
اونجام کلی فن بود ولی اونجا خودشون نزدیکم نمیشدن و از دور ازم عکس میگرفتن و جیغ داد میکردن بعضی هاشون پوستر هام دستشون بود تعظیم کوتاهی بهشون کردم رفتم داخل و از دید فنا خارج شدم
سوار اسانسور شدمو طبقه مورد نظرمو زدم وقتی اسانسور وایساد پیاده شدم و سمت خونه رفتم رمز درو زدم و رفتم داخل بادیگاردا هم دم در موندن
همینطور که سمت اتاقم میرفتم کلاهمو دراووردم و پرت کرد ی جا و رفتم داخل اتاقم و کوله امو هم انداختم دم در و خودمو پرت کردم رو تخت
گرسنم بود ولی الان نمیتونستم غذا بخورم چون وقت غذا خوردنم گذشته بود دلم میخواست حرصمو سر ی چی خالی کنم ولی هیچی نبود حوصله باشگاهم نداشتم
گوشیمو از جیبم دراووردم و روشنش کردم دیدم فیلیکس تو گروه چتمون که9تامون توش بودیم پیام داده بود نه فقط فیلیکس همه شون پیام داده بودن
فیلیکس: هی هانی خوبی
جوابشو دادم گفتم که خوبم هیون پرسیده بود که اون شایعه ها چین و چطور پخش شدن قضیه اشو گفتم و گفتم که باید تا ی مدت باهم سرد رفتار کنیم
باهاشون کلی حرف زدم و همش دلداریم میدادن که ناراحت نشم حرف زدن باهاشون حالمو بهتر کرد ازشون خدافظی کردمو و گوشیمو خاموش کردمو گذاشتم کنارم
۶.۶k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.