عشق و غرور p12
_اینجا کجاست؟
در سمت آرشاویر رو باز کرد و جواب داد:
_ وقتی نوجوون بودم کلی درآمد هامو جمع کردم و تونستم اینجا رو بسازم...البته خان هم کمکم کرد
خونه دوبلکس قشنگی بود
یه جای دنج وسط جنگل که از نزدیکی صدای رودخونه میومد
چقدر اینجا آرامش داشت
رفتیم تو ...داخلش هم مثل بیرونش بود..یه ترکیب سنتی و مدرن
آرشاویر تو سالن میدوید و میخواست همه جا رو ببینه
_چمدون هارو کجا میبری؟
گفت:
_میبرم اتاقمون بیا نشونت بدم
تراس بزرگی که تو اتاق بود نظرم رو جلب کرد ..رفتم اونجا
باد ملایمی میومد و موهام پخش میشد
متوجه گرمی دستی روی شکمم شدم..چونش روی موهام نشست
اروم کنار گوشم لب زد:
_تو این چند ماه ضعیف شدی..بعید غذا های مقوی و خوب بخوری نمیخوام بچه هام ضعیف و لاغر باشن
گفتم:
_کاش اونقدری که به فکر بچه هات بودی به فکر منم بودی
نفس عمیقی کشید و بی ربط به چیزی که گفتم گفت:
_کلی برنامه برای آینده دارم...میخوام یه عمارت جدا بسازم و زندگیمو از خان جدا کنم ..با خانواده خودم بریم اونجا راحت زندگی کنیم...بچه هام بزرگ بشن و براشون عروسی بگیرم...نوه دار بشم
خندیدم:
_اووو به نوه هات هم فکر کردی؟..ما هنوز اسم این دوتا وروجک هارو انتخاب نکردیم
چیزی نگفت و میشد حدس زد داره فکر میکنه از فرصت استفاده کردم و گفتم:
_چون دختر و پسرن یکیشونو بزاریم سیما یکی هم سهند...خوبه؟؟
با شیطنت تو لحنش گفت:
_نورا هم باید نظر بده..اونم مادر دومشونه دیگه
محکم زدم تو بازوی سفتش که بلند خندید
_خیلی نامردی میدونی ازش بدم میاد یعد الان میگی اونم مادر بچه های منه؟؟
با خنده گفت:
_نمیدونی وقتی حرص میخوری چقدر خوشگل تر میشی
و بلند تر خندید....زیر لب فوشی نثارش کردم و برگشتم تو اتاق
در سمت آرشاویر رو باز کرد و جواب داد:
_ وقتی نوجوون بودم کلی درآمد هامو جمع کردم و تونستم اینجا رو بسازم...البته خان هم کمکم کرد
خونه دوبلکس قشنگی بود
یه جای دنج وسط جنگل که از نزدیکی صدای رودخونه میومد
چقدر اینجا آرامش داشت
رفتیم تو ...داخلش هم مثل بیرونش بود..یه ترکیب سنتی و مدرن
آرشاویر تو سالن میدوید و میخواست همه جا رو ببینه
_چمدون هارو کجا میبری؟
گفت:
_میبرم اتاقمون بیا نشونت بدم
تراس بزرگی که تو اتاق بود نظرم رو جلب کرد ..رفتم اونجا
باد ملایمی میومد و موهام پخش میشد
متوجه گرمی دستی روی شکمم شدم..چونش روی موهام نشست
اروم کنار گوشم لب زد:
_تو این چند ماه ضعیف شدی..بعید غذا های مقوی و خوب بخوری نمیخوام بچه هام ضعیف و لاغر باشن
گفتم:
_کاش اونقدری که به فکر بچه هات بودی به فکر منم بودی
نفس عمیقی کشید و بی ربط به چیزی که گفتم گفت:
_کلی برنامه برای آینده دارم...میخوام یه عمارت جدا بسازم و زندگیمو از خان جدا کنم ..با خانواده خودم بریم اونجا راحت زندگی کنیم...بچه هام بزرگ بشن و براشون عروسی بگیرم...نوه دار بشم
خندیدم:
_اووو به نوه هات هم فکر کردی؟..ما هنوز اسم این دوتا وروجک هارو انتخاب نکردیم
چیزی نگفت و میشد حدس زد داره فکر میکنه از فرصت استفاده کردم و گفتم:
_چون دختر و پسرن یکیشونو بزاریم سیما یکی هم سهند...خوبه؟؟
با شیطنت تو لحنش گفت:
_نورا هم باید نظر بده..اونم مادر دومشونه دیگه
محکم زدم تو بازوی سفتش که بلند خندید
_خیلی نامردی میدونی ازش بدم میاد یعد الان میگی اونم مادر بچه های منه؟؟
با خنده گفت:
_نمیدونی وقتی حرص میخوری چقدر خوشگل تر میشی
و بلند تر خندید....زیر لب فوشی نثارش کردم و برگشتم تو اتاق
۱۲.۱k
۱۸ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.