پارت ۵۲
پارت۵۲
---------------
+ات خوبی چشمات و نبند
چشمام داشت بسته میشد از درد
و بالاخره چشمام موفق شدن به بسته شدن
"جیهوپ"
تو راه روی بیمارستان رژه میرفتم و منتظر بودم.
دکتر از اتاق عمل بیرون اومد
رفتم سمتش
+دک..تر چیشدش؟
نگران به چشماش نگاه میکردم
دکتر: آقا حال همسرتون و بچه خوبه ولی....
+ولی چی
دکتر: باید بیشتر مراقب باشید استرس خیلی براشون مضره و باعث سقط میشه
+باشه
دکتر رفت. زندگی من سرتاسر استرس و دردسره
نفسی عمیق کشیدم و به طرف اتاقی رفتم که ات رو بردن.
به ساعتم نگاهی کردم چرا بهوش نمیاد
۶ساعت گذشته
چاهانا خاله مکس که بعدازما اومده بود بیمارستان
نگران نشسته بود یه گوشه، از جاش بلند شد و رفت سمت ات
چاهانا: ات دختر قشنگم بلند نمیشی؟
نگرانتما من طاقت بسته شدن چشمات و ندارم
کلافه سرمو به دیوار تکیه دادم
لعنتی اگه بهوش بیاد و نخواد باهام برگرده چییی
تو همین فکرا بودم که صداش بلند شد
♧جی..هوپ
چشمام باز کردم پس خاله چاهانا کجاست کی رف بیرون
از جام بلند شدم و به سمت تخت ات رفتم
دستشو تو دستم گرفتم و بوسه ایی بهش زدم
+جانم
♧دلم برات تنگ شده بود:)
+منم همینطور
---------------
+ات خوبی چشمات و نبند
چشمام داشت بسته میشد از درد
و بالاخره چشمام موفق شدن به بسته شدن
"جیهوپ"
تو راه روی بیمارستان رژه میرفتم و منتظر بودم.
دکتر از اتاق عمل بیرون اومد
رفتم سمتش
+دک..تر چیشدش؟
نگران به چشماش نگاه میکردم
دکتر: آقا حال همسرتون و بچه خوبه ولی....
+ولی چی
دکتر: باید بیشتر مراقب باشید استرس خیلی براشون مضره و باعث سقط میشه
+باشه
دکتر رفت. زندگی من سرتاسر استرس و دردسره
نفسی عمیق کشیدم و به طرف اتاقی رفتم که ات رو بردن.
به ساعتم نگاهی کردم چرا بهوش نمیاد
۶ساعت گذشته
چاهانا خاله مکس که بعدازما اومده بود بیمارستان
نگران نشسته بود یه گوشه، از جاش بلند شد و رفت سمت ات
چاهانا: ات دختر قشنگم بلند نمیشی؟
نگرانتما من طاقت بسته شدن چشمات و ندارم
کلافه سرمو به دیوار تکیه دادم
لعنتی اگه بهوش بیاد و نخواد باهام برگرده چییی
تو همین فکرا بودم که صداش بلند شد
♧جی..هوپ
چشمام باز کردم پس خاله چاهانا کجاست کی رف بیرون
از جام بلند شدم و به سمت تخت ات رفتم
دستشو تو دستم گرفتم و بوسه ایی بهش زدم
+جانم
♧دلم برات تنگ شده بود:)
+منم همینطور
۱۲.۷k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.