اونی چان من گیسوکمنده☆21
*ا/ت سریع میره خونه*
مامانشون: ا/ت دخترم کدوم گورستونی بودی؟
ا/ت: رفته بودم یکی از دوستام ببینم
باجی: مامان میرم بخوابم
*ا/ت و باجیمیرن تو اتاقاشون*
ا/ت: الان چیکارکنممم؟ چجوری؟؟؟ وایسا وایسا اول تحلیل میکنیم چه شد بعد تصمیم میگریم
باجی: ا/ت روانی مامان کارت داره چرا نمیشنوی
ا/ت: مامان کارم داره؟ بله ماماننننن
مامانشون: شام نمیخوری؟
ا/ت: نه مرسییی
*میره تو اتاق در میبنده*
ا/ت: خب ببین اینجوری شد دیگه الان چجوری تو صورتش نگاه کننمممممم وایتینسنسمسمسمسمس
*فردا*
*ا/ت در بازمیکنه که بره سمت مقر تومان*
ا/ت: سویا اینجا چیکارمیکنی؟
سویا: هیچی اسمایلی گفت بیام تورو با خودم ببرم
ا/ت: کجا ببری؟
سویا: مقر تومان دیگه
ا/ت: درسته
*باهمدیگر به سمت توماننن👍🏻*
ا/ت: ناهویا چرا خودش نیومد؟
سویا: اطلاعی ندارم
ا/ت: باشه
*میرسن مقر توممان و ا/ت کلا با ناهویا چشم تو چشم نمیشن*
*باجی و چیفویو داشتن حرف میزدن که چیفویو از دهنش درمیره :))))) *
باجی: خب چرا؟
چیفویو: چون همدیگرو بوسی... چیز چیز نه نه یعنی
باجی: حاحححححح؟
چیوفوی: هیچی باجی سان
*باجی به ا/ت: ناهویا نگاه میکنه*
ا/ت: چیه؟
در ذهن ناهویا چه میگذرد؟:وای لو رفتیم وای بدبخت شدم وای که صلوات بفرستید وای سویا بی برادر میشه وای که الان کوشته میشم
باجی: شما دوتا با من بیاید
*باجی ا/ت و ناهویا میبره یه گوشه*
ا/ت: چی میخوای
باجی: راسته؟
ا/ت: نه چپه
باجی: احمق منظورم اینه که حقیقت داره؟
ناهویا؛: چی حقیقت داره؟
باجی: شما دوتا؟
ا/ت: ما دوتا چی؟
باجی: همدیگرو بوسیدید؟
ا/ت: جانم؟؟؟ نه بابا دروغهههه
ناهویا: آره دروغههههه
باجی: ا/ت اگه به مامان نگفتممم
ا/ت: خفه شوووادد گیس بریدهههه
*ناهویا سرفه میکند*
باجی: آها راستی بیا اینجا من با تو یکی کار دارم مثل اینکه تنت میخاره
ناهویا: به حضرت هشتاد و پنجم ران هایتانی و امام دازای صادق گوه خوردم
باجی: نه نه وایسا بیا اینجااا
*ناهویا فرارررر ا/ت که داره میزنه تو سرش ابن دوتا اسکل چرا تو زندگیمن*
میتسویا: ا/ت درکت میکنم عیب نداره اینا مغز ندارن
دراکن: آرامش خودت حفظ کن برادر شاسگولته دیگه
مایکی: باجی بزن بزننننننن ناهویا بدو بدوووو
مامانشون: ا/ت دخترم کدوم گورستونی بودی؟
ا/ت: رفته بودم یکی از دوستام ببینم
باجی: مامان میرم بخوابم
*ا/ت و باجیمیرن تو اتاقاشون*
ا/ت: الان چیکارکنممم؟ چجوری؟؟؟ وایسا وایسا اول تحلیل میکنیم چه شد بعد تصمیم میگریم
باجی: ا/ت روانی مامان کارت داره چرا نمیشنوی
ا/ت: مامان کارم داره؟ بله ماماننننن
مامانشون: شام نمیخوری؟
ا/ت: نه مرسییی
*میره تو اتاق در میبنده*
ا/ت: خب ببین اینجوری شد دیگه الان چجوری تو صورتش نگاه کننمممممم وایتینسنسمسمسمسمس
*فردا*
*ا/ت در بازمیکنه که بره سمت مقر تومان*
ا/ت: سویا اینجا چیکارمیکنی؟
سویا: هیچی اسمایلی گفت بیام تورو با خودم ببرم
ا/ت: کجا ببری؟
سویا: مقر تومان دیگه
ا/ت: درسته
*باهمدیگر به سمت توماننن👍🏻*
ا/ت: ناهویا چرا خودش نیومد؟
سویا: اطلاعی ندارم
ا/ت: باشه
*میرسن مقر توممان و ا/ت کلا با ناهویا چشم تو چشم نمیشن*
*باجی و چیفویو داشتن حرف میزدن که چیفویو از دهنش درمیره :))))) *
باجی: خب چرا؟
چیفویو: چون همدیگرو بوسی... چیز چیز نه نه یعنی
باجی: حاحححححح؟
چیوفوی: هیچی باجی سان
*باجی به ا/ت: ناهویا نگاه میکنه*
ا/ت: چیه؟
در ذهن ناهویا چه میگذرد؟:وای لو رفتیم وای بدبخت شدم وای که صلوات بفرستید وای سویا بی برادر میشه وای که الان کوشته میشم
باجی: شما دوتا با من بیاید
*باجی ا/ت و ناهویا میبره یه گوشه*
ا/ت: چی میخوای
باجی: راسته؟
ا/ت: نه چپه
باجی: احمق منظورم اینه که حقیقت داره؟
ناهویا؛: چی حقیقت داره؟
باجی: شما دوتا؟
ا/ت: ما دوتا چی؟
باجی: همدیگرو بوسیدید؟
ا/ت: جانم؟؟؟ نه بابا دروغهههه
ناهویا: آره دروغههههه
باجی: ا/ت اگه به مامان نگفتممم
ا/ت: خفه شوووادد گیس بریدهههه
*ناهویا سرفه میکند*
باجی: آها راستی بیا اینجا من با تو یکی کار دارم مثل اینکه تنت میخاره
ناهویا: به حضرت هشتاد و پنجم ران هایتانی و امام دازای صادق گوه خوردم
باجی: نه نه وایسا بیا اینجااا
*ناهویا فرارررر ا/ت که داره میزنه تو سرش ابن دوتا اسکل چرا تو زندگیمن*
میتسویا: ا/ت درکت میکنم عیب نداره اینا مغز ندارن
دراکن: آرامش خودت حفظ کن برادر شاسگولته دیگه
مایکی: باجی بزن بزننننننن ناهویا بدو بدوووو
۲۹.۰k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.