فیک آقای خشن قسمت ۱۳
صبح شد ماریسا صبحانه آماده کرده بود
و لباسی که مادرش براش دوخته بود رو پوشیده بود
پسره چوپان اومد و ماریسا ذوق کرده بود
دعوتش کرد داخل خونه
جون کوک هم با حالت خشن اومد نشست
پسرک چوپان گفت سلام و احوالپرسی کرد
جون کوک اصلا محلش نداد
ماریسا گفت سلام به روی ماهت قشنگ
جون کوک ماریسا رو کشید به سمت خودش
گفت خفه خون بگیر خوشم نمیاد از صداتت
ماریسا گفت اینجا خونه ای مادر بزرگ منه منم نوه اش هستم
جون کوک بلند شد و کمربند اش رو درآورد گفت چی گفتی هوم باحالت عصبی
ماریسا گفت من غلط کردم
پسرچوپان گفت بیخیال لطفا
بیایید صلح کنیم باشه
جون کوک گفت تو یکی زر نزن
همین جا سفره ات میکنم
ماریسا چایی آورد و باهم صبحانه خوردن
مشغول خوردن بودن پسر چوپان و جون کوک چشم تو چشم بودن ماریسا هم سرش پایین بود
یهو پسر چوپان گفت اسم من تهیونگ عه خوشبختم
و لباسی که مادرش براش دوخته بود رو پوشیده بود
پسره چوپان اومد و ماریسا ذوق کرده بود
دعوتش کرد داخل خونه
جون کوک هم با حالت خشن اومد نشست
پسرک چوپان گفت سلام و احوالپرسی کرد
جون کوک اصلا محلش نداد
ماریسا گفت سلام به روی ماهت قشنگ
جون کوک ماریسا رو کشید به سمت خودش
گفت خفه خون بگیر خوشم نمیاد از صداتت
ماریسا گفت اینجا خونه ای مادر بزرگ منه منم نوه اش هستم
جون کوک بلند شد و کمربند اش رو درآورد گفت چی گفتی هوم باحالت عصبی
ماریسا گفت من غلط کردم
پسرچوپان گفت بیخیال لطفا
بیایید صلح کنیم باشه
جون کوک گفت تو یکی زر نزن
همین جا سفره ات میکنم
ماریسا چایی آورد و باهم صبحانه خوردن
مشغول خوردن بودن پسر چوپان و جون کوک چشم تو چشم بودن ماریسا هم سرش پایین بود
یهو پسر چوپان گفت اسم من تهیونگ عه خوشبختم
۴.۶k
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.