Heavenly touch
Heavenly touch
part 2
[ زمان حال _ سونگ جائه ]
توی دفتر وکالتش نشسته بود و به درگیر بود ، این پرونده ی آقای دو وون حسابی خسته کننده بود ولی توی این حالت قهوه درست کننده ی یه حال خوبه !
به منشی گفت و بعد از ۲۰ دقیقه بالاخره قهوه ی داغ کافئین بالاش دستش رسید ، کمی از قهوه رو سر کشید و صورتش از شدت تلخی قهوه تو هم رفت :
+ واقعا خیلی خوبه :)
خواست ادامه قهوه اش رو بخوره که یکباره منشی دوباره وارد شد و گفت شخصی میخواد باهاش صحبت کنه برای همین قهوه رو ول کرد و همزمان با درست کردن لباسش اجازه ی ورود اون فرد رو داد . یه خانم با موهای کوتاه قهوه ای وارد اتاق شد و بعد از سلام کوتاهی که کرد روی صندلی رو به روی سونگ جائه نشست :
_اقای سونگ جائه درسته ؟
+ بله خودم هستم
زن بعد از اطمینان خاطرش نفسی از سر آسودگی کشید و ادامه داد :
_ اسم من نایونه ! کیم نایون... من خواهر کوچک تر کیم یوری هستم . خواهر درگیر مشکلات و اختلالات روانی شده و برای همین تو تیمارستان بستریه... دکترش گفته که برای کارهای حقوقی ایشون پیش شما بیام بهتره چون ایشون گفتن شما می تونید خواهرم رو راضی کنید ... چون اون به آدما اعتماد نداره دیگه !
دختر که تا حالا غم خودش رو نشون نمیداد با تموم شدن حرفش بی صدا شروع به گریه کرد ، سونگ جائه با دیدن اشک های زن دستمالی رو به سمتش برد تا بتونه اشک هاش رو پاک کنه :
+ دقیقا چه کاری از دست من بر میاد ؟ چه حقوقی رو باید بگیرم و دفاع کنم ازش ؟
دختر که گریه هاش کمتر شده بود لبخند مصنوعی زد و دستش رو داخل کیفش کرد و دوتا دفتر خاطرات رو از داخلش در آورد و رو به سونگ جائه گفت :
_ همه چیزایی که باید بدونین این توئه
دفتر رو از دست زن گرفت و نگاهی به جلد دفتر ها کرد ` محرم رازم ` ! چه اسم قشنگی برای یه دفتر بود ، نایون که خیالش راحت شد بلند شد و با گفتن متشکرم و دادن شماره تلفنش از اتاق بیرون رفت . میخواست دیرتر دفتر ها رو بخونه ولی بچه ی درونش شیطنت کرد و نذاشت برای همین به منشی خبر داد که اجازه نده کسی بیاد داخل اتاق و خودشم بره تا بتونه راحت این دفتر ها رو بخونه .... دفتر رو باز کرد : ....
#اصکی_نرو
#پارت_دوم
part 2
[ زمان حال _ سونگ جائه ]
توی دفتر وکالتش نشسته بود و به درگیر بود ، این پرونده ی آقای دو وون حسابی خسته کننده بود ولی توی این حالت قهوه درست کننده ی یه حال خوبه !
به منشی گفت و بعد از ۲۰ دقیقه بالاخره قهوه ی داغ کافئین بالاش دستش رسید ، کمی از قهوه رو سر کشید و صورتش از شدت تلخی قهوه تو هم رفت :
+ واقعا خیلی خوبه :)
خواست ادامه قهوه اش رو بخوره که یکباره منشی دوباره وارد شد و گفت شخصی میخواد باهاش صحبت کنه برای همین قهوه رو ول کرد و همزمان با درست کردن لباسش اجازه ی ورود اون فرد رو داد . یه خانم با موهای کوتاه قهوه ای وارد اتاق شد و بعد از سلام کوتاهی که کرد روی صندلی رو به روی سونگ جائه نشست :
_اقای سونگ جائه درسته ؟
+ بله خودم هستم
زن بعد از اطمینان خاطرش نفسی از سر آسودگی کشید و ادامه داد :
_ اسم من نایونه ! کیم نایون... من خواهر کوچک تر کیم یوری هستم . خواهر درگیر مشکلات و اختلالات روانی شده و برای همین تو تیمارستان بستریه... دکترش گفته که برای کارهای حقوقی ایشون پیش شما بیام بهتره چون ایشون گفتن شما می تونید خواهرم رو راضی کنید ... چون اون به آدما اعتماد نداره دیگه !
دختر که تا حالا غم خودش رو نشون نمیداد با تموم شدن حرفش بی صدا شروع به گریه کرد ، سونگ جائه با دیدن اشک های زن دستمالی رو به سمتش برد تا بتونه اشک هاش رو پاک کنه :
+ دقیقا چه کاری از دست من بر میاد ؟ چه حقوقی رو باید بگیرم و دفاع کنم ازش ؟
دختر که گریه هاش کمتر شده بود لبخند مصنوعی زد و دستش رو داخل کیفش کرد و دوتا دفتر خاطرات رو از داخلش در آورد و رو به سونگ جائه گفت :
_ همه چیزایی که باید بدونین این توئه
دفتر رو از دست زن گرفت و نگاهی به جلد دفتر ها کرد ` محرم رازم ` ! چه اسم قشنگی برای یه دفتر بود ، نایون که خیالش راحت شد بلند شد و با گفتن متشکرم و دادن شماره تلفنش از اتاق بیرون رفت . میخواست دیرتر دفتر ها رو بخونه ولی بچه ی درونش شیطنت کرد و نذاشت برای همین به منشی خبر داد که اجازه نده کسی بیاد داخل اتاق و خودشم بره تا بتونه راحت این دفتر ها رو بخونه .... دفتر رو باز کرد : ....
#اصکی_نرو
#پارت_دوم
۶.۵k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.