عشق نیست.. نفرته! p¹
گذاشتم و گرنه فقط یه نفر کامنت گذاشت که خیلی دوسش دالم 🥺🍓❤️🩹:)))
از زبان ا/ت :
صبح با صدای زنگ گوشیم پاشدم. ساعت 9 بود.
خیلی خوابم میومد ولی با کلی کلنجار رفتن با خودم پاشدم رفتم دستشویی و کارای لازمه رو انجام دادم.
من 17 سالمه و 2 ساله پدر و مادرمو از دست دادم.
بهترین دوستم تو سئول سولیه ( سولی 🥺🖤منظور بدی از گذاشتن اسمش ندارم 🥺🥲)
اون دختر عمومه ازم 2 سال بزرگ تره .. ولی خیلی مراقبمه.
مامان بابای سولی رفتن پاریس و اون سئول موند چون دلش برای اینجا تنگ میشد. برای منم بهتر بود 🙂
( 3 دقیقه بعد)
داشتم صبحونه می خوردم که چشمم افتاد به ساعت.. وای الان دیرم میشه!!!
سریع میزو جمع کردم و رفتم حاضر شدم.
راستی من تو یه رستوران گارسونم.
( اسلاید دو لباس ا/ت) پیاده میرم چون راهش نزدیکه.
تا رسیدم بدو بدو رفتم تو و به سمت اتاق گارسونا.
وسایلمو گذاشتم تو کمدمو لباس کارمو تنم کردم.
که سولی اومد پیشم. ( سولی باهاش اونجا کار میکنه هردو گارسونن)
گفت : چطوری دختر؟
گفتم : خوبم... بیرون خبری نیست؟
گفت : فعلا نه
لبخندی زدم و وایساده بودیم حرف میزدیم که رییس اومد.
( اسم رییس رستوران لی چان هست ولی من مینویسم لی)
لی گفت : دخترا برید سر میزا.. سولی برو سر میز 23 و ا/ت 49
سرمونو به نشانه باشه تکون دادیم و رفتیم سفارشارو گرفتیم.
رفتم سر میز 49 یه پسره نشسته بود و داشت با تلفون صحبت میکرد.
چند دقیقه بود که وایستاده بودم. می خواستم برم که مچ دستمو گرفت.
چشام داشت از حدقه در میومد.
بعد تلفونشو قطع کرد و مچ دستمو ول کرد و بهم نگاه کرد و گفت : خیلی ببخشید.
گفتم : آ... اشکال نداره خب سفارشتون رو بگید ( با لبخنده فراوان 🗿🤌)
وقتی سفارشو گرفتم رفتم سمت آشپزخونه و.....
۰۰۰۰
خوشت اومد کامت بزار بعد راضی میشم بزارم 😂
تولوقدا کامت بزالید ناراحت میشما 🥲🥺🫐🖤
از زبان ا/ت :
صبح با صدای زنگ گوشیم پاشدم. ساعت 9 بود.
خیلی خوابم میومد ولی با کلی کلنجار رفتن با خودم پاشدم رفتم دستشویی و کارای لازمه رو انجام دادم.
من 17 سالمه و 2 ساله پدر و مادرمو از دست دادم.
بهترین دوستم تو سئول سولیه ( سولی 🥺🖤منظور بدی از گذاشتن اسمش ندارم 🥺🥲)
اون دختر عمومه ازم 2 سال بزرگ تره .. ولی خیلی مراقبمه.
مامان بابای سولی رفتن پاریس و اون سئول موند چون دلش برای اینجا تنگ میشد. برای منم بهتر بود 🙂
( 3 دقیقه بعد)
داشتم صبحونه می خوردم که چشمم افتاد به ساعت.. وای الان دیرم میشه!!!
سریع میزو جمع کردم و رفتم حاضر شدم.
راستی من تو یه رستوران گارسونم.
( اسلاید دو لباس ا/ت) پیاده میرم چون راهش نزدیکه.
تا رسیدم بدو بدو رفتم تو و به سمت اتاق گارسونا.
وسایلمو گذاشتم تو کمدمو لباس کارمو تنم کردم.
که سولی اومد پیشم. ( سولی باهاش اونجا کار میکنه هردو گارسونن)
گفت : چطوری دختر؟
گفتم : خوبم... بیرون خبری نیست؟
گفت : فعلا نه
لبخندی زدم و وایساده بودیم حرف میزدیم که رییس اومد.
( اسم رییس رستوران لی چان هست ولی من مینویسم لی)
لی گفت : دخترا برید سر میزا.. سولی برو سر میز 23 و ا/ت 49
سرمونو به نشانه باشه تکون دادیم و رفتیم سفارشارو گرفتیم.
رفتم سر میز 49 یه پسره نشسته بود و داشت با تلفون صحبت میکرد.
چند دقیقه بود که وایستاده بودم. می خواستم برم که مچ دستمو گرفت.
چشام داشت از حدقه در میومد.
بعد تلفونشو قطع کرد و مچ دستمو ول کرد و بهم نگاه کرد و گفت : خیلی ببخشید.
گفتم : آ... اشکال نداره خب سفارشتون رو بگید ( با لبخنده فراوان 🗿🤌)
وقتی سفارشو گرفتم رفتم سمت آشپزخونه و.....
۰۰۰۰
خوشت اومد کامت بزار بعد راضی میشم بزارم 😂
تولوقدا کامت بزالید ناراحت میشما 🥲🥺🫐🖤
۴.۰k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.