«When he was your friend's brother»
«When he was your friend's brother»
«part_²»
جونگکوک ویو
واقعا دختر قشنگی هست باید مال خودم کنم
عاشقش شدم خیلی قشنگه
ات ویو
جونگکوک خیلی کراشه روش کراش زدم اما کرلش معمولی و دادش لیا هرموقع میومدم خونه نبود با لیا رفتیم تو اتاق و نشستیم رو تختش و گیم زدیم و کلی خندیدیم و بعدش دراز کشیدیم و رفتیم تو گوشی
ات: هعیییی گوشیم هیچی نداره
لیا: عررررر
ات: چیه
لیا: یک فکری
ات: چی
لیا: نظرت چیه که.... فردا بریم ساحل
ات: امممم نمیدونم
لیا: میتونیم داداشم و دوستاش رو هم بگیم بیان
ات: خب باشه
لیا: یسسسس
ات: خب من دیگه برم
لیا: وا چقدر زود
ات: نه دیگه برم خونه
لیا: باشه
با لیا رفیتیم تا دم در که جونگکوک هم اومد
جونگکوک: از آشنایی باهاتون خوشبخت شدم لیدی
ات: همچنین مستر جعون
رفتم بیرن و سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمت خونه شب بود الان دیگه باید ساعت 8 باشه رسیدم پیاده شدم رفتم داخل
ات: مامان بابا من اومدم
م/ا: اومدی
ات: آره
م/ا: برو بخواب
ات: یاا مامان من بچه نیستم دیگه
م/ا: باشه
ات: راستی من فردا با لیا و داداش و دوستای داداش میریم ساحل
ب/ا: چند تا پسر هستن
ات: 7 تا
ب/ا: چی میخوای با 7تا پسر بری بیرون
ات: نه لیا هم هست
ب/ا: زود بر میگردی
ات: ب....
براش پیام اومد
لیا: ات فردا رفتیم ساحل شب میمونیم تو ویلای اونجا ویلای داداشم هست
ات: اوکیی
*پایان پیام*
ات: خب فردا شب هم میمونیم
م/ا و ب/ا: چیییییی
ات: چیهه مگه میخوام برم کجا ویلای جونگکوک هست دیگه
م/ا: جونگکوک کیه
ات: مامان داداش لیا
م/ا: یادم رفت
ات: میرم بالا
م/ا: برو
رفتم اتاقم یه ساک کوچولو برداشتم و توش یه دست لباس خواب و دو دست هم لباس مناسب ساحل و وسایل روتینم و هم رو گذاشتم و لباس عوض کردم خوابیدم قرار شد فردا ساعت 10 بریم(صبح)
صبح
ات: با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم ساعت 9 بود رفتم صورتم و شستم و لباس عوض کردم(اسلاید بعد) و کیفم و برداشتم با گوشیم رفتم پایین مامان و بابام بیدار بودن
ات: صبح بخیر
ب/ا: صبح بخیر دخترم
م/ا: صبح بخیر.... بیا صبحانه
ات: نه دیگه میرم خونه لیا اینا
م/ا: باش مراقب باش
ات: چشم خداحافظ
از خونه زدن بیرون خونه لیا اینا نزدیک بود پس پیاده رفتم که با لیا اینا برم همینطور قدم زدم تا رسیدم خونشون در زدم و لیا در و باز کرد
لیا: سلام
ات: آماده ای
لیا: من آره اما داداشم خوابه
«part_²»
جونگکوک ویو
واقعا دختر قشنگی هست باید مال خودم کنم
عاشقش شدم خیلی قشنگه
ات ویو
جونگکوک خیلی کراشه روش کراش زدم اما کرلش معمولی و دادش لیا هرموقع میومدم خونه نبود با لیا رفتیم تو اتاق و نشستیم رو تختش و گیم زدیم و کلی خندیدیم و بعدش دراز کشیدیم و رفتیم تو گوشی
ات: هعیییی گوشیم هیچی نداره
لیا: عررررر
ات: چیه
لیا: یک فکری
ات: چی
لیا: نظرت چیه که.... فردا بریم ساحل
ات: امممم نمیدونم
لیا: میتونیم داداشم و دوستاش رو هم بگیم بیان
ات: خب باشه
لیا: یسسسس
ات: خب من دیگه برم
لیا: وا چقدر زود
ات: نه دیگه برم خونه
لیا: باشه
با لیا رفیتیم تا دم در که جونگکوک هم اومد
جونگکوک: از آشنایی باهاتون خوشبخت شدم لیدی
ات: همچنین مستر جعون
رفتم بیرن و سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمت خونه شب بود الان دیگه باید ساعت 8 باشه رسیدم پیاده شدم رفتم داخل
ات: مامان بابا من اومدم
م/ا: اومدی
ات: آره
م/ا: برو بخواب
ات: یاا مامان من بچه نیستم دیگه
م/ا: باشه
ات: راستی من فردا با لیا و داداش و دوستای داداش میریم ساحل
ب/ا: چند تا پسر هستن
ات: 7 تا
ب/ا: چی میخوای با 7تا پسر بری بیرون
ات: نه لیا هم هست
ب/ا: زود بر میگردی
ات: ب....
براش پیام اومد
لیا: ات فردا رفتیم ساحل شب میمونیم تو ویلای اونجا ویلای داداشم هست
ات: اوکیی
*پایان پیام*
ات: خب فردا شب هم میمونیم
م/ا و ب/ا: چیییییی
ات: چیهه مگه میخوام برم کجا ویلای جونگکوک هست دیگه
م/ا: جونگکوک کیه
ات: مامان داداش لیا
م/ا: یادم رفت
ات: میرم بالا
م/ا: برو
رفتم اتاقم یه ساک کوچولو برداشتم و توش یه دست لباس خواب و دو دست هم لباس مناسب ساحل و وسایل روتینم و هم رو گذاشتم و لباس عوض کردم خوابیدم قرار شد فردا ساعت 10 بریم(صبح)
صبح
ات: با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم ساعت 9 بود رفتم صورتم و شستم و لباس عوض کردم(اسلاید بعد) و کیفم و برداشتم با گوشیم رفتم پایین مامان و بابام بیدار بودن
ات: صبح بخیر
ب/ا: صبح بخیر دخترم
م/ا: صبح بخیر.... بیا صبحانه
ات: نه دیگه میرم خونه لیا اینا
م/ا: باش مراقب باش
ات: چشم خداحافظ
از خونه زدن بیرون خونه لیا اینا نزدیک بود پس پیاده رفتم که با لیا اینا برم همینطور قدم زدم تا رسیدم خونشون در زدم و لیا در و باز کرد
لیا: سلام
ات: آماده ای
لیا: من آره اما داداشم خوابه
۲۷.۳k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.