p5
....کوکویو.....
هیونگ پشت رول بود و منم تو گوشی نگاهم به آینه خورد یه بنز مشکی، جاده خالی بود و فقط ماشینای ما بود فاک یه ساسنگ فن دنبالمون افتاده بود به هیونگ گفتم
کوک:هیونگ یه ساسنگ فن دنبالمون افتاده بکش کنار
یونگی:شاید ساسنگ فن نباشن بچه
کوک: حتی قبل از اینکه میان بر بزنی هم دنبالمون بود...
یونگی: اَیییش( با اعصبانیت جلوشون ایست کرد..کوک پیاده شد...)
.....................................
(ا.ت از ماشین پیاده شد)
کوک: خسته نشدین انقدر دنبالمون کردین؟؟
ا.ت:هاین؟
یونگی پیاده شد...
یونگی: حیف ک کمپانی تمدید کردیم وگرنه...
همون لحظه میرا پیاده شد...
میرا: موضوع چیه؟( کیوت)
میرا چشماش رو ریز کرده بود و با شک به صورتاشون ک فقط چشم های آشنایی معلوم میشد...رو دید میزد...
کوک: هیونگ..وقتمون داره میره...سوار شو
ا.ت: خب بیکارین وقت مردم و میگیرین؟ ( زیر لب گفت: کلی کار سرم ریخته..)
میرا: ( بلند گفت) فااااااااااااک ( و بعد جلو دهنشو گرفت...یونگی و کوک یهو سرشونو برگردوندن و با تعجب ب میرا نگاه کردن...)
ا.ت: نهکوووووووووووو!
کوک: نهکو؟ نهمویی؟
ا.ت با پشمایی فر خورده به کوک نگاه کرد......
میرا هم همینطور...
یونگی: جونگکوک! سوار شو!
هماکنون موهای فر خورده ا.ت و میرا ریخت....
یونگی و کوک سوار ماشین شدن و رفتن...
ا.ت و میرا همونطور ک کنار درب باز ماشین، سرپا بودن از بالای سقف ماشین با دهن باز بهم خیره شدن...
نشستن تو ماشین و بعد ۵ دقیقه بحث ب خودشون اومدن ک دیدن دیر کردن...
منشی تا حالا ۴ بار ب هر کدومشون زنگیده بود...
ا.ت ماشینو از روی حالت خودکار درآورد و پاشو روی گاز کوبید...و آره دیگه...
بالا خره بعد ۵ مین رسیدن...
کلی خبر نگار درحال عکس گرفت و گزارش گرفتن بودن...
با پیاده شدن از ماشین بادیگاردی اومد تا از توی جمعیت بدون هیچ آسیبی ردشون کنه...
و بله موفق هم شد...
ا.ت و میرا با استرس سگی سوار آسانسور شدن و به طبقه مخصوص رفتن...
و تک توک خبرنگارهای کَنه تنها مزاحم بود...
با نفسی ک بیرون دادن وارد سالن جلسه شدن...
هیونگ پشت رول بود و منم تو گوشی نگاهم به آینه خورد یه بنز مشکی، جاده خالی بود و فقط ماشینای ما بود فاک یه ساسنگ فن دنبالمون افتاده بود به هیونگ گفتم
کوک:هیونگ یه ساسنگ فن دنبالمون افتاده بکش کنار
یونگی:شاید ساسنگ فن نباشن بچه
کوک: حتی قبل از اینکه میان بر بزنی هم دنبالمون بود...
یونگی: اَیییش( با اعصبانیت جلوشون ایست کرد..کوک پیاده شد...)
.....................................
(ا.ت از ماشین پیاده شد)
کوک: خسته نشدین انقدر دنبالمون کردین؟؟
ا.ت:هاین؟
یونگی پیاده شد...
یونگی: حیف ک کمپانی تمدید کردیم وگرنه...
همون لحظه میرا پیاده شد...
میرا: موضوع چیه؟( کیوت)
میرا چشماش رو ریز کرده بود و با شک به صورتاشون ک فقط چشم های آشنایی معلوم میشد...رو دید میزد...
کوک: هیونگ..وقتمون داره میره...سوار شو
ا.ت: خب بیکارین وقت مردم و میگیرین؟ ( زیر لب گفت: کلی کار سرم ریخته..)
میرا: ( بلند گفت) فااااااااااااک ( و بعد جلو دهنشو گرفت...یونگی و کوک یهو سرشونو برگردوندن و با تعجب ب میرا نگاه کردن...)
ا.ت: نهکوووووووووووو!
کوک: نهکو؟ نهمویی؟
ا.ت با پشمایی فر خورده به کوک نگاه کرد......
میرا هم همینطور...
یونگی: جونگکوک! سوار شو!
هماکنون موهای فر خورده ا.ت و میرا ریخت....
یونگی و کوک سوار ماشین شدن و رفتن...
ا.ت و میرا همونطور ک کنار درب باز ماشین، سرپا بودن از بالای سقف ماشین با دهن باز بهم خیره شدن...
نشستن تو ماشین و بعد ۵ دقیقه بحث ب خودشون اومدن ک دیدن دیر کردن...
منشی تا حالا ۴ بار ب هر کدومشون زنگیده بود...
ا.ت ماشینو از روی حالت خودکار درآورد و پاشو روی گاز کوبید...و آره دیگه...
بالا خره بعد ۵ مین رسیدن...
کلی خبر نگار درحال عکس گرفت و گزارش گرفتن بودن...
با پیاده شدن از ماشین بادیگاردی اومد تا از توی جمعیت بدون هیچ آسیبی ردشون کنه...
و بله موفق هم شد...
ا.ت و میرا با استرس سگی سوار آسانسور شدن و به طبقه مخصوص رفتن...
و تک توک خبرنگارهای کَنه تنها مزاحم بود...
با نفسی ک بیرون دادن وارد سالن جلسه شدن...
۱.۹k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲