عشق تو کتابا
پارت ۲۱
چی شده
-نکنه میخاوی ناپدریتم بفهمه ما سگ و گربه ایم ؟
از حرفش خندم گرفت و لی جمعش کردم بازوشو اورد جلوم
با تعجب نگاهش کردم دوست نداشتم بازوشو بگیرم وقتی دید راضی به گرفتن دستش نمیشم دستمو گرفت و گذاشت رو بازوش سریع دستمو برداشتم
-چرا اینجوری میکنی
چون دوست ندارم دستتو بگیرم
-بچه بازی در نیار
نمیخوام
برگشت و مشتی به دیوار زد و برگشت طرفم دستش یکم زخم شده بود
-دستمو بگیر
به ناچار دستشو گرفتم رفتیم پایین بابام با دیدنمون بلند شد
بابا:سلام دختر خوشگلم
با حرفش یجوری شدم چندشم شد اروم گفتم
سلام
بابا:خوبی دخترم چشمات
به چشمام دست زدم این اگه من بمیرمم نمیفهمه حالا الان به یکوچولو پف چشمم دقت میکنه عجب بازیگری افرین
چیزی نیست زیاد خوابیدم
بابا:زیاد ؟شوهر کردی که زیاد بخوابی تورو نباید اقای کیم بیدار کنه تو باید ایشون بیدار کنی میفهمی که؟
بله
ما یک دقیقه میریم میاییم الان
تهیونگ کشیدم سمت اشپژخونه و جعبه کمک های اولیه برداشتم و جلوش گذاشتم و با ضدعفونیکننده اول دستشو تمیز کردم و بعد چسب زدم تهیونگ با تعجب نگام میکرد
-برات مهمم؟
پوزخندی زدم
توفکر کن یه سرسوزن اصلا
-پس چراا
از زخم خوشم نمیاد از خون میترسم یاد صحنه ....
-مادرت؟
اره
خوب بریم
داشتیم میرفتم که
راستی تو چیزی خوردی ؟
-واقعا دوستم نداری؟
نمیخوام دو دقیقه دیگه جنازه بکشم این طرف اون طرف
-خوردم
تمامم حرفاش با اخمه چرا این بچه نمیخنده واقعا رفتیم پیش بابا نشستیم
بابا:حالت چطوره دخترم
خوبم
بابا:نوه که ..
نه نوه ای در کار نیست
بابا:اهاااا راستی چند روز پیش
اومد سمتم و کنار گوشم
بالا:مادرت حالش بد شده نمیدونم نجاتش بدم یا نه
این یعنی تهدید این یعنی جون مامانم در خطره
چی میخوای
بابا:کاری که بهت گفتم یه نوه از اقای کیم یا نابودی اقای کیم
الان نمیشه
بابا:پس مامانت تا اون موقع درد میکشه شایدم میمیره
ازت متنفرم پاشو برو
بابا:حتمااا
برگشت سر جاش بعد یکم حرف زدن بلند شد و رفت بعد رفتنش اعصابم بهم ریخته بود و با یه جرقه گریم میگرفت
-بابات چی گفت
چیز مهمی نگفت
-گفتم اون ناپدری عوضیت چی گفت
گفت مامانتو میکشم اگه نوه ای برام نیاری
جا خورده بود نمیتونستم بهش بگم نابودیشو میخواد اینجوری اذیتاش بیشتر و بیشتر میشه
-میخواست بهش بگی توقعی نداشته باشه
کسی از شما توقعی نداره ولی مامانم..
-اون مشکل خودته
اتیش گرفتم اشکام شروع شد
ازت متنفرم عوضی حالم ازت بهم میخوره
رفتم تو اتاقم...
چی شده
-نکنه میخاوی ناپدریتم بفهمه ما سگ و گربه ایم ؟
از حرفش خندم گرفت و لی جمعش کردم بازوشو اورد جلوم
با تعجب نگاهش کردم دوست نداشتم بازوشو بگیرم وقتی دید راضی به گرفتن دستش نمیشم دستمو گرفت و گذاشت رو بازوش سریع دستمو برداشتم
-چرا اینجوری میکنی
چون دوست ندارم دستتو بگیرم
-بچه بازی در نیار
نمیخوام
برگشت و مشتی به دیوار زد و برگشت طرفم دستش یکم زخم شده بود
-دستمو بگیر
به ناچار دستشو گرفتم رفتیم پایین بابام با دیدنمون بلند شد
بابا:سلام دختر خوشگلم
با حرفش یجوری شدم چندشم شد اروم گفتم
سلام
بابا:خوبی دخترم چشمات
به چشمام دست زدم این اگه من بمیرمم نمیفهمه حالا الان به یکوچولو پف چشمم دقت میکنه عجب بازیگری افرین
چیزی نیست زیاد خوابیدم
بابا:زیاد ؟شوهر کردی که زیاد بخوابی تورو نباید اقای کیم بیدار کنه تو باید ایشون بیدار کنی میفهمی که؟
بله
ما یک دقیقه میریم میاییم الان
تهیونگ کشیدم سمت اشپژخونه و جعبه کمک های اولیه برداشتم و جلوش گذاشتم و با ضدعفونیکننده اول دستشو تمیز کردم و بعد چسب زدم تهیونگ با تعجب نگام میکرد
-برات مهمم؟
پوزخندی زدم
توفکر کن یه سرسوزن اصلا
-پس چراا
از زخم خوشم نمیاد از خون میترسم یاد صحنه ....
-مادرت؟
اره
خوب بریم
داشتیم میرفتم که
راستی تو چیزی خوردی ؟
-واقعا دوستم نداری؟
نمیخوام دو دقیقه دیگه جنازه بکشم این طرف اون طرف
-خوردم
تمامم حرفاش با اخمه چرا این بچه نمیخنده واقعا رفتیم پیش بابا نشستیم
بابا:حالت چطوره دخترم
خوبم
بابا:نوه که ..
نه نوه ای در کار نیست
بابا:اهاااا راستی چند روز پیش
اومد سمتم و کنار گوشم
بالا:مادرت حالش بد شده نمیدونم نجاتش بدم یا نه
این یعنی تهدید این یعنی جون مامانم در خطره
چی میخوای
بابا:کاری که بهت گفتم یه نوه از اقای کیم یا نابودی اقای کیم
الان نمیشه
بابا:پس مامانت تا اون موقع درد میکشه شایدم میمیره
ازت متنفرم پاشو برو
بابا:حتمااا
برگشت سر جاش بعد یکم حرف زدن بلند شد و رفت بعد رفتنش اعصابم بهم ریخته بود و با یه جرقه گریم میگرفت
-بابات چی گفت
چیز مهمی نگفت
-گفتم اون ناپدری عوضیت چی گفت
گفت مامانتو میکشم اگه نوه ای برام نیاری
جا خورده بود نمیتونستم بهش بگم نابودیشو میخواد اینجوری اذیتاش بیشتر و بیشتر میشه
-میخواست بهش بگی توقعی نداشته باشه
کسی از شما توقعی نداره ولی مامانم..
-اون مشکل خودته
اتیش گرفتم اشکام شروع شد
ازت متنفرم عوضی حالم ازت بهم میخوره
رفتم تو اتاقم...
۵.۰k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.