درخواستی« وقتی خود زنی میکنی..»
درخواستی« وقتی خود زنی میکنی..»
روی مبل کنار تخت مشترک خودت و مینهو نشسته بودی به ساعت نگاهی انداختی ساعت تقریبا 2 نصف شب بود ..از نگاهی به پاتختی کنار دستت کردی کشوی سومش رو باز.کردی و کاتر ابی رنگ رو برداشتی ...نگاهی به در بسته ی اتاق کردی استین لباست رو بالا زدی و تیغ کاتر رو روی دستت کشیدی..خط و خشای کوچیکی رو کنار هم روی دستت میکشیدی..نمیدونی چرا..ولی اینکار برات لذت بخش بود ..توی فکر بودی که محکم و بی حواس خط بلندی رو روی دستت کشیدی..
ناله ایی کردی و به زخم عمیقی که روی دستت بود نگاهی انداختی..همینطور داشت از دستت روی زمین خون میچکید ..اشک توی چشمات جمع شده بود که صدای پایی شنیدی
با ترس و استرس نگاهی به ساعت انداختی..قرار نبود مینهو امروز به خونه بیاد..سریع کاتر رو داخل کشا گذاشتی و با استین لباست خونه روی زمین رو پاک کردی که همون موقع در اتاق باز شد
«اوه ..ا.ت..چرا نخوابیدی»
لبخند فیکی.زدی و از روی مبل بلند شدی
«معلومه..منتظر تو بودم..»
دو دستات رو روی.شونه هاش گذاشتی ..به زخم فشار اومد ولی اهمیتی ندادی...
مینهو لبخندی زد و دستش رو سمت کمرت برد
«لازم نبود تا این موقع بیدار بمونی»
دستش رو گرفتی و سمت تخت بردیش و روی تخت نشوندیش
«خب..ببینم خسته نیستی»
خنده ایی کرد و سرش رو عقب برد
«اه..خیلی خستم»
لبخندی زدی و کتش رو در اوردی
«لباسات رو عوض کن و استراحت کن ..من الان میام»
«هوم..باشه»
کتش رو در اورد و روی مبلی که کنار تخت بود پرتاب کرد شروع کرد جلوی ایینه دکمه های پیراهن سفیدش رو باز کردن
سرش رو پایین انداخت ولی چیزی توجهش رو جلب کرد..
روی مبل کنار تخت مشترک خودت و مینهو نشسته بودی به ساعت نگاهی انداختی ساعت تقریبا 2 نصف شب بود ..از نگاهی به پاتختی کنار دستت کردی کشوی سومش رو باز.کردی و کاتر ابی رنگ رو برداشتی ...نگاهی به در بسته ی اتاق کردی استین لباست رو بالا زدی و تیغ کاتر رو روی دستت کشیدی..خط و خشای کوچیکی رو کنار هم روی دستت میکشیدی..نمیدونی چرا..ولی اینکار برات لذت بخش بود ..توی فکر بودی که محکم و بی حواس خط بلندی رو روی دستت کشیدی..
ناله ایی کردی و به زخم عمیقی که روی دستت بود نگاهی انداختی..همینطور داشت از دستت روی زمین خون میچکید ..اشک توی چشمات جمع شده بود که صدای پایی شنیدی
با ترس و استرس نگاهی به ساعت انداختی..قرار نبود مینهو امروز به خونه بیاد..سریع کاتر رو داخل کشا گذاشتی و با استین لباست خونه روی زمین رو پاک کردی که همون موقع در اتاق باز شد
«اوه ..ا.ت..چرا نخوابیدی»
لبخند فیکی.زدی و از روی مبل بلند شدی
«معلومه..منتظر تو بودم..»
دو دستات رو روی.شونه هاش گذاشتی ..به زخم فشار اومد ولی اهمیتی ندادی...
مینهو لبخندی زد و دستش رو سمت کمرت برد
«لازم نبود تا این موقع بیدار بمونی»
دستش رو گرفتی و سمت تخت بردیش و روی تخت نشوندیش
«خب..ببینم خسته نیستی»
خنده ایی کرد و سرش رو عقب برد
«اه..خیلی خستم»
لبخندی زدی و کتش رو در اوردی
«لباسات رو عوض کن و استراحت کن ..من الان میام»
«هوم..باشه»
کتش رو در اورد و روی مبلی که کنار تخت بود پرتاب کرد شروع کرد جلوی ایینه دکمه های پیراهن سفیدش رو باز کردن
سرش رو پایین انداخت ولی چیزی توجهش رو جلب کرد..
۳۲.۵k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.