تک پارتی لینو:)
وقتی کات کردید و تو بعد چند ماه...🌌
شات بعدی رو هم سر کشیدی. تعداد شات هایی که خورده بودی از دستت در رفته بود ولی مطمئن بودی خیلی خوردی چون کاملا مست و خمار بودی. اصلا کارات دست خودت نبود. فقط یادته که از بار خارج شدی و شروع به قدم زدن کردی.
با خماری در یکی از خونه ها رو زدی. هر چند نمی دونستی که در اصل در کدوم خونه رو زدی.
در خونه توسط لینو باز شد و از گوشه در نگاهی به بیرون انداخت که با تو مواجح شد. شوکه شده مقابل در قرار گرفت و با دیدن وضعیتت فهمید که مستی. اول خواست در رو ببنده اما فهمید که دلش برات تنگ شده بوده. در نتیجه در رو باز می زاره و به سمتت میاد و میگه : حالت خوبه؟ مستی؟
تو اصلا طرف مقابل رو تشخیص نمی دادی فقط با صدای آرومی گفتی:من خوبم. فقط یکم مستم.
خواستی بری که از شدت سردرد نزدیک بود بیوفتی.
همون موقع لینو تو رو توی بغلش گرفت و نگاهی دقیق به صورتت انداخت. از قبل زیباتر شده بود که از چشم های لینو پنهون نموند. لبخندی کوتاه زد و گفت: حالت خوب نیست. کمکت می کنم و تو رو به داخل خونه هدایت کرد و در رو بست.
به اطراف خونه نگاهی انداختی. دکوراسیون باکلاسی داشت که قطعا کاره یه طراح دکوراسیون ماهر بوده.
همون هنگام جسم نرم و پشمالویی رو زیر پاهات احساس کردی که فهمیدی یه گربه است.
لینو لبخندی زد و گفت: اوه اون سونیه. گربه ی من.
خم شدی تا با دقت بیشتری گربه رو نگاه کنی. گربه ی آشنایی بود البته تو نتونستی به یاد بیاری این گربه رو قبلا کجا دیدی.
لینو وارد آشپزخونه شد و گفت: یکم پیتزا مونده. بیا بخور.
همون موقع حالت تهوع شدیدی احساس کردی که به لینو گفتی: دستشویی کجاست؟
لینو با شک بهت نگاه کرد و گفت: انتهای راهرو دست راست.
تو هم به سرعت رفتی و تموم محتویات معدتو بالا آوردی. دیگه احساس سبکی می کردی. بعد از شستن دست و صورتت بیرون رفتی که لینو نگران گفت:حالت خوبه؟
با صدای آرومی گفتی: خوبم ممنون.
من اشتها ندارم. الان میرم خونه.
لینو گفت: عمرا بزارم با چنین وضعیتی بری بیرون. تو باید استراحت کنی. اینجا بخواب. فردا می تونی بری.
نمی دونستی چرا و چطور اما به لینو اعتماد کردی و با سرت تایید کردی که لینو گفت: برو حموم و یه دوش بگیر تا بهتر بشی بعدم یه مسواک جدید از توی کمد روشویی بردار.
سعی کردی با دقت به حرف هاش گوش کنی و همونطور که گفت به سمت حموم رفتی و دوشی کوتاه گرفتی و مسواکی زدی و از حموم خارج شدی.
خواستی به سمت پذیرایی بری تا روی مبل بخوابی که لینو گفت: کجا؟
هنوز کمی مست بودی و لینو همچنان برات فردی نا آشنا بود گفتی: میرم روی مبل بخوابم.
لینو اخمی کرد و گفت:همینجا بخواب.
اگه حالت دوباره بد شد بفهمم.
با دودلی به سمتش رفتی و با فاصله کنارش دراز کشیدی.
لینو خودشو سرگرم موبایلش کرد تا وقتی که فهمید خوابت برده. موبایلش رو کنار گذاشت و به صورتت نگاهی انداخت و آروم لباشو به لبات نزدیک کرد و برای چند دقیقه لبهات رو بوسید. لب هایی که دلش برای بوسیدنشون تنگ شده بود. بعد محکم بغلت کرد و چشم هاشو بست.
می دونست که فردا قطعا دعوا می کنید اما اون الان می خواست با تو در آرامش باشه و همین بعد مدت ها براش کافی بود.
شات بعدی رو هم سر کشیدی. تعداد شات هایی که خورده بودی از دستت در رفته بود ولی مطمئن بودی خیلی خوردی چون کاملا مست و خمار بودی. اصلا کارات دست خودت نبود. فقط یادته که از بار خارج شدی و شروع به قدم زدن کردی.
با خماری در یکی از خونه ها رو زدی. هر چند نمی دونستی که در اصل در کدوم خونه رو زدی.
در خونه توسط لینو باز شد و از گوشه در نگاهی به بیرون انداخت که با تو مواجح شد. شوکه شده مقابل در قرار گرفت و با دیدن وضعیتت فهمید که مستی. اول خواست در رو ببنده اما فهمید که دلش برات تنگ شده بوده. در نتیجه در رو باز می زاره و به سمتت میاد و میگه : حالت خوبه؟ مستی؟
تو اصلا طرف مقابل رو تشخیص نمی دادی فقط با صدای آرومی گفتی:من خوبم. فقط یکم مستم.
خواستی بری که از شدت سردرد نزدیک بود بیوفتی.
همون موقع لینو تو رو توی بغلش گرفت و نگاهی دقیق به صورتت انداخت. از قبل زیباتر شده بود که از چشم های لینو پنهون نموند. لبخندی کوتاه زد و گفت: حالت خوب نیست. کمکت می کنم و تو رو به داخل خونه هدایت کرد و در رو بست.
به اطراف خونه نگاهی انداختی. دکوراسیون باکلاسی داشت که قطعا کاره یه طراح دکوراسیون ماهر بوده.
همون هنگام جسم نرم و پشمالویی رو زیر پاهات احساس کردی که فهمیدی یه گربه است.
لینو لبخندی زد و گفت: اوه اون سونیه. گربه ی من.
خم شدی تا با دقت بیشتری گربه رو نگاه کنی. گربه ی آشنایی بود البته تو نتونستی به یاد بیاری این گربه رو قبلا کجا دیدی.
لینو وارد آشپزخونه شد و گفت: یکم پیتزا مونده. بیا بخور.
همون موقع حالت تهوع شدیدی احساس کردی که به لینو گفتی: دستشویی کجاست؟
لینو با شک بهت نگاه کرد و گفت: انتهای راهرو دست راست.
تو هم به سرعت رفتی و تموم محتویات معدتو بالا آوردی. دیگه احساس سبکی می کردی. بعد از شستن دست و صورتت بیرون رفتی که لینو نگران گفت:حالت خوبه؟
با صدای آرومی گفتی: خوبم ممنون.
من اشتها ندارم. الان میرم خونه.
لینو گفت: عمرا بزارم با چنین وضعیتی بری بیرون. تو باید استراحت کنی. اینجا بخواب. فردا می تونی بری.
نمی دونستی چرا و چطور اما به لینو اعتماد کردی و با سرت تایید کردی که لینو گفت: برو حموم و یه دوش بگیر تا بهتر بشی بعدم یه مسواک جدید از توی کمد روشویی بردار.
سعی کردی با دقت به حرف هاش گوش کنی و همونطور که گفت به سمت حموم رفتی و دوشی کوتاه گرفتی و مسواکی زدی و از حموم خارج شدی.
خواستی به سمت پذیرایی بری تا روی مبل بخوابی که لینو گفت: کجا؟
هنوز کمی مست بودی و لینو همچنان برات فردی نا آشنا بود گفتی: میرم روی مبل بخوابم.
لینو اخمی کرد و گفت:همینجا بخواب.
اگه حالت دوباره بد شد بفهمم.
با دودلی به سمتش رفتی و با فاصله کنارش دراز کشیدی.
لینو خودشو سرگرم موبایلش کرد تا وقتی که فهمید خوابت برده. موبایلش رو کنار گذاشت و به صورتت نگاهی انداخت و آروم لباشو به لبات نزدیک کرد و برای چند دقیقه لبهات رو بوسید. لب هایی که دلش برای بوسیدنشون تنگ شده بود. بعد محکم بغلت کرد و چشم هاشو بست.
می دونست که فردا قطعا دعوا می کنید اما اون الان می خواست با تو در آرامش باشه و همین بعد مدت ها براش کافی بود.
۱۸.۵k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.