من و او
من و او꧁꧂
p7
یونگی: نه تو منو دوست نداری فقط ااکی میگی من خوشحال شم
ات: نه یونگی ببین من واقعا دوستت دارم الکی نمیگم اگر میخواستم الکی بگم که اون همه راه تا اینجا نیومدم
یونگی اومد سمتم منم کم کم عقب رفتم تا چسبیدم به دیوار
یونگی: واقعا منو دوست داری؟
ات: اره دوستت دارم خیلی خیلی دوستت دارم یونگی
یونگی: پس بهم یه قولی بده
ات: چی؟ هرچی باشه قبوله
یونگی: دیگه هیچ وقت ترکم نکن
ات: قول، قول میدم
یونگی اومد جلو و یه بو//////سه ی شیرین رو شروع کرد منم همراهی. کردم
«چند سال بعد»
جونا: پس اینطور اشنا شدید؟(بچگونه)
ات: اره مامانی
جونی: پس باید بریم از دایی کای تشکر کنیم(بچگونه)
ات: چرا؟
جونی: چون اون تو و بابارو بهم رسوند(بچگونه)
ات:(خنده ی ریز) افرین
دینگ.... دینگ
(مثلا صدای زنگه دیگهــــــ😂)
بچه ها با سرعت به سمت باباشون و دایی کای رفتن
من و یونگی یک ماه بعد باهم عروسی کردیم و الان یه دوقلو دختر و پسر داریم جونا و جونی من بچه هامو خیلی دوست دارم همینطور یونگی رو
جونا: بابایی مامان برامون داستان اشناییتون رو تعریف کرد (بچگونه)
رفتم کنار یونگی
یونگی اومد در گوشم گفت
یونگی: سانسور شده دیگع؟
ات: نهههه کلا همینطوری همه جاشو گفتم(پوکر)
یونگی: باشع، باشه
ات: بریم بچه ها غذا سرد شد
پایان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گایز مینی فیک بعدی از کی باشه؟
p7
یونگی: نه تو منو دوست نداری فقط ااکی میگی من خوشحال شم
ات: نه یونگی ببین من واقعا دوستت دارم الکی نمیگم اگر میخواستم الکی بگم که اون همه راه تا اینجا نیومدم
یونگی اومد سمتم منم کم کم عقب رفتم تا چسبیدم به دیوار
یونگی: واقعا منو دوست داری؟
ات: اره دوستت دارم خیلی خیلی دوستت دارم یونگی
یونگی: پس بهم یه قولی بده
ات: چی؟ هرچی باشه قبوله
یونگی: دیگه هیچ وقت ترکم نکن
ات: قول، قول میدم
یونگی اومد جلو و یه بو//////سه ی شیرین رو شروع کرد منم همراهی. کردم
«چند سال بعد»
جونا: پس اینطور اشنا شدید؟(بچگونه)
ات: اره مامانی
جونی: پس باید بریم از دایی کای تشکر کنیم(بچگونه)
ات: چرا؟
جونی: چون اون تو و بابارو بهم رسوند(بچگونه)
ات:(خنده ی ریز) افرین
دینگ.... دینگ
(مثلا صدای زنگه دیگهــــــ😂)
بچه ها با سرعت به سمت باباشون و دایی کای رفتن
من و یونگی یک ماه بعد باهم عروسی کردیم و الان یه دوقلو دختر و پسر داریم جونا و جونی من بچه هامو خیلی دوست دارم همینطور یونگی رو
جونا: بابایی مامان برامون داستان اشناییتون رو تعریف کرد (بچگونه)
رفتم کنار یونگی
یونگی اومد در گوشم گفت
یونگی: سانسور شده دیگع؟
ات: نهههه کلا همینطوری همه جاشو گفتم(پوکر)
یونگی: باشع، باشه
ات: بریم بچه ها غذا سرد شد
پایان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گایز مینی فیک بعدی از کی باشه؟
۶.۳k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.