ماه و ریون پارت ۸ 🌙 ♡
* ۲ ماه بعد *
* ۲ ماه گذشت و ریون هنوز تو اون اتاق متروک زندونی بود ریون دختر عجیبی بود اصلا گرسنه اش نمیشد چون اون با نگاه به ماه میتونست اروم بشه ...
امشبم ماه تو آسمون خودنمایی میکرد و صورت بی حال و گریون ریونو روشن میکرد ....
کیراز هی میومد و سعی میکرد واسه رسون غذا بیاره ولی ریون میگفت نه چون ممکن بود کیراز تو دردسر بیوفته ....
ریون : بازم به ماه زل زده بودم که یهو در با شتاب باز شد و کیراز با صورت خوشحال اومد داخل و با خوشحالی شروع به صحبت کرد ....
کیراز : ریوننن من قدرت باطل کردن طلسم رو دارم .
ریون : چی ؟ واقعا ؟
کیراز : آره میتونم طلسم همه رو باطل کنم .
ریون : نه همه رو باطل نکن چون ممکنه آسیب ببینی اول طلسم الورا رو باطل کن چون اون باهوشه و میتونه کمکت کنه .
کیراز : چشم .
ریون : کیراز از اتاق خارج شد ....
* فردا صبح *
ریون : نور خورشید چشمامو اذیت میکرد واسه همین رفتم گوشه ی تاریک اتاق که یهو در باز شد و الورا با کیراز اومدن الورا انگار طلسمش باطل شده بود .
الورا : آبجی خوبی ؟
ریون : آره خوبم لطفا کمک کیراز کن تا طلسم باطل شه .
الورا : چشم .
ریون : الورا و کیراز رفتن .
* ۲ روز بعد *
ریون : تو این ۲ رو طلسم دخترا شکست و تونستن منو از اون اتاق آزاد کنن ...
مونا : که تونستین طلسم بعضی هارو بشکنید باشه ....
هی آنیت !
آنیت : با منی ؟
مونا : اسکل مگه غیر تو کسی هم هس ؟
آنیت : چی میخوای ؟
مونا : شروع کردم به فوش دادن به خواهراش آنیت کنترلشو از دست داد و دوید طرفم و شروع کرد به زدنم .
ریون : داشتم موهامو شونه میکردم که صدایه دعوا اومد از صدا فهمیدم دعوایه آنیت و موناعه دوید تو حیاط و آنیت رو از مونا جدا کردم که همون لحظه نگهبان با مادر تهیونگ اومدن و منم برايه اینکه آنیت ضربه نبینه گفتم :
ریون : کار من بود .
م/ت : باشه پس نگهبان اینو ببر و ۱۰۰ ضربه ی شلاق بهش بزن .
ریون : بردنم و شروع کردن به شلاق زدنم....
ادامه دارد .....
* ۲ ماه گذشت و ریون هنوز تو اون اتاق متروک زندونی بود ریون دختر عجیبی بود اصلا گرسنه اش نمیشد چون اون با نگاه به ماه میتونست اروم بشه ...
امشبم ماه تو آسمون خودنمایی میکرد و صورت بی حال و گریون ریونو روشن میکرد ....
کیراز هی میومد و سعی میکرد واسه رسون غذا بیاره ولی ریون میگفت نه چون ممکن بود کیراز تو دردسر بیوفته ....
ریون : بازم به ماه زل زده بودم که یهو در با شتاب باز شد و کیراز با صورت خوشحال اومد داخل و با خوشحالی شروع به صحبت کرد ....
کیراز : ریوننن من قدرت باطل کردن طلسم رو دارم .
ریون : چی ؟ واقعا ؟
کیراز : آره میتونم طلسم همه رو باطل کنم .
ریون : نه همه رو باطل نکن چون ممکنه آسیب ببینی اول طلسم الورا رو باطل کن چون اون باهوشه و میتونه کمکت کنه .
کیراز : چشم .
ریون : کیراز از اتاق خارج شد ....
* فردا صبح *
ریون : نور خورشید چشمامو اذیت میکرد واسه همین رفتم گوشه ی تاریک اتاق که یهو در باز شد و الورا با کیراز اومدن الورا انگار طلسمش باطل شده بود .
الورا : آبجی خوبی ؟
ریون : آره خوبم لطفا کمک کیراز کن تا طلسم باطل شه .
الورا : چشم .
ریون : الورا و کیراز رفتن .
* ۲ روز بعد *
ریون : تو این ۲ رو طلسم دخترا شکست و تونستن منو از اون اتاق آزاد کنن ...
مونا : که تونستین طلسم بعضی هارو بشکنید باشه ....
هی آنیت !
آنیت : با منی ؟
مونا : اسکل مگه غیر تو کسی هم هس ؟
آنیت : چی میخوای ؟
مونا : شروع کردم به فوش دادن به خواهراش آنیت کنترلشو از دست داد و دوید طرفم و شروع کرد به زدنم .
ریون : داشتم موهامو شونه میکردم که صدایه دعوا اومد از صدا فهمیدم دعوایه آنیت و موناعه دوید تو حیاط و آنیت رو از مونا جدا کردم که همون لحظه نگهبان با مادر تهیونگ اومدن و منم برايه اینکه آنیت ضربه نبینه گفتم :
ریون : کار من بود .
م/ت : باشه پس نگهبان اینو ببر و ۱۰۰ ضربه ی شلاق بهش بزن .
ریون : بردنم و شروع کردن به شلاق زدنم....
ادامه دارد .....
۲.۵k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.