فیک عشق اجباری
فیک عشق اجباری
part 1
ویو ات:
سلام من لیم ات هستم ۱۸ سالمه.
مادرم چند سال پیش فوت کرد و به دست پدرم بزرگ شدم. تک فرزندم و این !
منو بیشتر ناراحت میکنه😓
بابام اصلا برام بابا نبست باهام سرد و جدیه همش کار میکنه حتی یک لحظه هم وقتشو برای من نمیزاره و بهم اهمیت نمیده.
تلفنم زنگ خورد*
ات: الو؟
ب.ات: سلام ات امروز ساعت ۵ خونه باش دیر هم نکن!
ات: باشه ساعت ۵ خونم
ساعت پنج:
رفتم خونه ببینم بابام چیکارم داره
ب.ات: خوب ات فردا شب برات یه خواستگار میاد باید باهاش ازدواج کنی!
ات: چ....چی؟...... ولی من یکی دیگه رو دوست دارم
ب.ات: حرف اضافی نباشه همین که گفتم!
برای نفع شرکت مجبوری باهاش ازدواج کنی!
ات: (گریه) ولی من......نمیخوام......(گریه)
ب.ات: همین که گفتم! (داد)
بابام داشت مجبورم میکرد با یکی که دوسش ندارم ازدواج کنم😭
ولی من دو یون رو دوست دارم😭 (دوست پسرش)
باید به دو یون خبر بدم که دارم ازدواج میکنم
زنگ زدم بهش:
دو یون: الو؟
ات: الو (بغض)
دو یون: ات؟......حالت خوبه چرا صدات اینجوریه؟
ات: (گریه)
دو یون: ات چیشده داری نگرانم میکنی؟
ات: دو یون........بابام.......بابام........
دو یون: بابات چی؟
ات: میخواد منو مجبور کنه که هققق ازدواج کنم😭
دو یون: چی؟ چرا میخواد همچین کاری کنه؟
ات: برای سود شرکت میخواد هقق اینکارو کنه
دو یون: تو الان کجایی؟
ات: خونه 🥺
دو یون: الان من میام و با بابات حرف میزنم شاید راضی شد
ات: باشه(بغض)
پایان مکالمه*
نیم ساعت بعد:
تلفن ات زنگ خورد
ات: الو دو یون؟
دو یون: سلام ات.......من.......متاسفم نتونستم کاری بکنم
ات: نهههه (گریه)
دو یون: ات اصلا نگران هیچی نباش ببین تو باهاش ازدواج کن بعد یه سال طلاق بگیر و بیا تا باهم زندگیمون رو شروع کنیم یه زندگی رویایی من تا اون موقع منتظر تو میمونم💙
ات: واقعا؟ هقققق منتظرم میمونی؟
دو یون: معلومه که منتظرت میمونم بیبی من💛
ات: دو یون هققق خیلی خیلی دوست دارم مطمئن باش من به اون پسره که قراره باهاش ازدواج کنم یه نگاه چپ هم نمیکنم🥺
دو یون: دیگه گریه نکن عشقم بهت قول میدم تا ابد عاشقت بمونم♥️
خدافظ
ات: خدافظ🧡
پایان مکالمه
اون پسر چقدر مهربونه
یک سال منتظر میمونه تا من برگردم
امیدوارم این یک سال خیلی زود تموم بشه تا من به عشقم برسم🥺
چطور شده؟؟؟؟
اشتباه املایی بود ببخشید💚
part 1
ویو ات:
سلام من لیم ات هستم ۱۸ سالمه.
مادرم چند سال پیش فوت کرد و به دست پدرم بزرگ شدم. تک فرزندم و این !
منو بیشتر ناراحت میکنه😓
بابام اصلا برام بابا نبست باهام سرد و جدیه همش کار میکنه حتی یک لحظه هم وقتشو برای من نمیزاره و بهم اهمیت نمیده.
تلفنم زنگ خورد*
ات: الو؟
ب.ات: سلام ات امروز ساعت ۵ خونه باش دیر هم نکن!
ات: باشه ساعت ۵ خونم
ساعت پنج:
رفتم خونه ببینم بابام چیکارم داره
ب.ات: خوب ات فردا شب برات یه خواستگار میاد باید باهاش ازدواج کنی!
ات: چ....چی؟...... ولی من یکی دیگه رو دوست دارم
ب.ات: حرف اضافی نباشه همین که گفتم!
برای نفع شرکت مجبوری باهاش ازدواج کنی!
ات: (گریه) ولی من......نمیخوام......(گریه)
ب.ات: همین که گفتم! (داد)
بابام داشت مجبورم میکرد با یکی که دوسش ندارم ازدواج کنم😭
ولی من دو یون رو دوست دارم😭 (دوست پسرش)
باید به دو یون خبر بدم که دارم ازدواج میکنم
زنگ زدم بهش:
دو یون: الو؟
ات: الو (بغض)
دو یون: ات؟......حالت خوبه چرا صدات اینجوریه؟
ات: (گریه)
دو یون: ات چیشده داری نگرانم میکنی؟
ات: دو یون........بابام.......بابام........
دو یون: بابات چی؟
ات: میخواد منو مجبور کنه که هققق ازدواج کنم😭
دو یون: چی؟ چرا میخواد همچین کاری کنه؟
ات: برای سود شرکت میخواد هقق اینکارو کنه
دو یون: تو الان کجایی؟
ات: خونه 🥺
دو یون: الان من میام و با بابات حرف میزنم شاید راضی شد
ات: باشه(بغض)
پایان مکالمه*
نیم ساعت بعد:
تلفن ات زنگ خورد
ات: الو دو یون؟
دو یون: سلام ات.......من.......متاسفم نتونستم کاری بکنم
ات: نهههه (گریه)
دو یون: ات اصلا نگران هیچی نباش ببین تو باهاش ازدواج کن بعد یه سال طلاق بگیر و بیا تا باهم زندگیمون رو شروع کنیم یه زندگی رویایی من تا اون موقع منتظر تو میمونم💙
ات: واقعا؟ هقققق منتظرم میمونی؟
دو یون: معلومه که منتظرت میمونم بیبی من💛
ات: دو یون هققق خیلی خیلی دوست دارم مطمئن باش من به اون پسره که قراره باهاش ازدواج کنم یه نگاه چپ هم نمیکنم🥺
دو یون: دیگه گریه نکن عشقم بهت قول میدم تا ابد عاشقت بمونم♥️
خدافظ
ات: خدافظ🧡
پایان مکالمه
اون پسر چقدر مهربونه
یک سال منتظر میمونه تا من برگردم
امیدوارم این یک سال خیلی زود تموم بشه تا من به عشقم برسم🥺
چطور شده؟؟؟؟
اشتباه املایی بود ببخشید💚
۸.۸k
۲۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.