☆مرگ یا عشق☆ part³⁵
ا.ت:م.من. ا.اونو میشناسم*هق هق
کوک:خب کیههه
ا.ت:پدرم
کوک:چییییی. چرا پدرت باید بخواد بدبختت کنه
ا.ت:چون منم اونو بدبخت کردم
کوک:چی داری میگی درست و واضح حرف بزن
ا.ت:وقتی بچه بودم و با خانوادم زندگی میکردم متوجه شدم پدرم داره ب مادرم خیانت میکنه. و اون زنی ک باهاش داره ب مادرم خیانت میکنه دوست مامانم بود. ی روز اینو ب مادرم گفتم و مادرم هم تصمیم گرفت با پدرم صحبت کنه.
(فلش بک ب بچگی ا.ت )
گوشی پدرم زنگ خورد
مادرم:اون هرزس ن؟
پدرم:درست صحبت کن. اسم خودتو رو اون نزار
مادرم:ب جای اینکه پشیمون باشی داری ازش طرفداری میکنی
پدرم:خفه شووو
مادرم:من طلاق میخوام
پدرم:اما من نمیخوام
مادرم:هم خرو میخوای هم خرمارووو باید یکیمونو انتخاب کنی
پدرم:میدونی مهریه ت چقد زیاده. زندگیم میره رو هوا
مادرم:میخواستی اون غلطو نکنی،،، من طلاق میخوام
ک یهو صدای جیغ مامانم اومد رفتم و دیدم مامانم افتاده رو زمین و تکون نمیخوره پدرم هم بی تفاوت بالا سرشه. انگار ن انگار ک زنش داره جون میده. زود زنگ زدم ب آمبولانس و بعدش ب پلیس بدون اینکه پدرم بفهمه در خونه رو هم قفل کردم ک نتونه فرار کنه بعد از چن مین خواست از خونه بره بیرون ولی متوجه شد ک در قفله
پدرم:این درو باز کننن*داد
منم ی گوشه جمع شده بودم و آروم اشک میریختم
متوجه شدم پلیسا و دکترا اومدن اما از جام تکون نخوردم اوناهم پدرمو بردن و مادرم هم مرد برای پدرم هم حبس ابد زدن
(فلش بک به زمان حال )
#iranisns_Love_jk
کوک:خب کیههه
ا.ت:پدرم
کوک:چییییی. چرا پدرت باید بخواد بدبختت کنه
ا.ت:چون منم اونو بدبخت کردم
کوک:چی داری میگی درست و واضح حرف بزن
ا.ت:وقتی بچه بودم و با خانوادم زندگی میکردم متوجه شدم پدرم داره ب مادرم خیانت میکنه. و اون زنی ک باهاش داره ب مادرم خیانت میکنه دوست مامانم بود. ی روز اینو ب مادرم گفتم و مادرم هم تصمیم گرفت با پدرم صحبت کنه.
(فلش بک ب بچگی ا.ت )
گوشی پدرم زنگ خورد
مادرم:اون هرزس ن؟
پدرم:درست صحبت کن. اسم خودتو رو اون نزار
مادرم:ب جای اینکه پشیمون باشی داری ازش طرفداری میکنی
پدرم:خفه شووو
مادرم:من طلاق میخوام
پدرم:اما من نمیخوام
مادرم:هم خرو میخوای هم خرمارووو باید یکیمونو انتخاب کنی
پدرم:میدونی مهریه ت چقد زیاده. زندگیم میره رو هوا
مادرم:میخواستی اون غلطو نکنی،،، من طلاق میخوام
ک یهو صدای جیغ مامانم اومد رفتم و دیدم مامانم افتاده رو زمین و تکون نمیخوره پدرم هم بی تفاوت بالا سرشه. انگار ن انگار ک زنش داره جون میده. زود زنگ زدم ب آمبولانس و بعدش ب پلیس بدون اینکه پدرم بفهمه در خونه رو هم قفل کردم ک نتونه فرار کنه بعد از چن مین خواست از خونه بره بیرون ولی متوجه شد ک در قفله
پدرم:این درو باز کننن*داد
منم ی گوشه جمع شده بودم و آروم اشک میریختم
متوجه شدم پلیسا و دکترا اومدن اما از جام تکون نخوردم اوناهم پدرمو بردن و مادرم هم مرد برای پدرم هم حبس ابد زدن
(فلش بک به زمان حال )
#iranisns_Love_jk
۷.۳k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.