تصور کن تک پارتی
𝘑𝘶𝘯𝘨𝘬𝘰𝘰𝘬 ⌯ 🧸#Romance
بدن گرمشو حس میکردم که کنارم خوابیده. سرشو توی لباسم فرو برده و آروم خوابیده بود. توی خواب واقعا شبیه فرشته ها به نظر میومد.
- کوک؟ ی دقیقه بیا بیرون.
با شنیدن صدای شوگا که صدام میزد آروم دستمو از زیر سرش برداشتم و با تیشرتم جایگزین کردم. طوری که بیدار نشه و تا حد ممکن ساکت در رو بازه بسته کردم که با چهره ی کلافه ی یونگی مواجه شدم. با دیدن برگه های توی دستش فهمیدم میخواد از حجم زیاد برنامه ها و کارا خبر بده.
+ کوک اینکارا چیه؟ الان این دختره اینجا چیکار میکنه وسط این همه بدبختی و برنامه که خودمون داریم؟ نیاوردیش اینجا عشق و حال که؟ کوک دقیقا میشه بپرسم چرا الان تیشرت تنت نیست؟
برگه هارو از دستش گرفتم و آروم هدایتش کردم سمت آشپزخونه. امروز تولد ا/ت بود نباید میذاشتم تولدش خراب شه.
- شوگا گوش کن، عشق و حال چیه. تیشرتمو جای بالشت گذاشتم زیر سرش. ا/ت دیشب واقعا حالش بد بود وگرنه نمیومدخوابگاه واسه خوش گذورنی که. من لیریکایی که نوشتمو بهت میدم ولی امروز بهم مرخصی بده. تولد ا/ته!
چشمکی بهش زدم و پیرهن گوشه ی اتاقمو برداشتم و بعد از پوشیدنش از در بیرون رفتم.
ا/ت:
اروم بدنمو که انگار خشک شده بود تکون دادم و سعی کردم ساعتو بخونم. ساعت 6 بعداظهر رو نشون میداد! کوک کنارم نبود. حتما رفته استودیو. بلند شدم و شروع به جمع کردن وسایلم کردم. با اینجا اومدنم مزاحم کار کردنشون شدم. کولمو پشتم انداختم و آروم از اتاق بیرون رفتم. ولی به محض اینکه پامو از در بیرون گذاشتم خوردم به یونگی که قهوه بدست داشت چیزی روی برگه های دستش مینوشت، بعد از برخوردمون قهوش چپ شد روی تیشرت سفیدش....!
- متاسفم....من واقعا متاسفم..
+ هي لعنت بهش، سوختم...
بلند شد و همونطور که تیشرتشو در میاورد سمت دستشویی رفت.
واقعا گند زدن بس بود! باید زودتر میرفتم.
درو باز کردم و خواستم سریع برم بیرون که خانوادم همراه دوستام و صد البته کوک با ی کیک توی دستشون پشت در وایستاده بودن! آروم آروم عقب رفتم که کلی شرشره خالی شد روی سرم! لبخند زنان برگشتم که دیدم یونگی با همون تیشرت سفیدش اونجا وایستاده!
- قهوه سرد بود!
چطور بود؟
بازم بزارم؟
کامنت کنید؟😊
「نظر بدین، نظر خوبه🌵💫」
╭──────────── 🍷🥢-
ꪻ -DORNA_ARMY ✛
بدن گرمشو حس میکردم که کنارم خوابیده. سرشو توی لباسم فرو برده و آروم خوابیده بود. توی خواب واقعا شبیه فرشته ها به نظر میومد.
- کوک؟ ی دقیقه بیا بیرون.
با شنیدن صدای شوگا که صدام میزد آروم دستمو از زیر سرش برداشتم و با تیشرتم جایگزین کردم. طوری که بیدار نشه و تا حد ممکن ساکت در رو بازه بسته کردم که با چهره ی کلافه ی یونگی مواجه شدم. با دیدن برگه های توی دستش فهمیدم میخواد از حجم زیاد برنامه ها و کارا خبر بده.
+ کوک اینکارا چیه؟ الان این دختره اینجا چیکار میکنه وسط این همه بدبختی و برنامه که خودمون داریم؟ نیاوردیش اینجا عشق و حال که؟ کوک دقیقا میشه بپرسم چرا الان تیشرت تنت نیست؟
برگه هارو از دستش گرفتم و آروم هدایتش کردم سمت آشپزخونه. امروز تولد ا/ت بود نباید میذاشتم تولدش خراب شه.
- شوگا گوش کن، عشق و حال چیه. تیشرتمو جای بالشت گذاشتم زیر سرش. ا/ت دیشب واقعا حالش بد بود وگرنه نمیومدخوابگاه واسه خوش گذورنی که. من لیریکایی که نوشتمو بهت میدم ولی امروز بهم مرخصی بده. تولد ا/ته!
چشمکی بهش زدم و پیرهن گوشه ی اتاقمو برداشتم و بعد از پوشیدنش از در بیرون رفتم.
ا/ت:
اروم بدنمو که انگار خشک شده بود تکون دادم و سعی کردم ساعتو بخونم. ساعت 6 بعداظهر رو نشون میداد! کوک کنارم نبود. حتما رفته استودیو. بلند شدم و شروع به جمع کردن وسایلم کردم. با اینجا اومدنم مزاحم کار کردنشون شدم. کولمو پشتم انداختم و آروم از اتاق بیرون رفتم. ولی به محض اینکه پامو از در بیرون گذاشتم خوردم به یونگی که قهوه بدست داشت چیزی روی برگه های دستش مینوشت، بعد از برخوردمون قهوش چپ شد روی تیشرت سفیدش....!
- متاسفم....من واقعا متاسفم..
+ هي لعنت بهش، سوختم...
بلند شد و همونطور که تیشرتشو در میاورد سمت دستشویی رفت.
واقعا گند زدن بس بود! باید زودتر میرفتم.
درو باز کردم و خواستم سریع برم بیرون که خانوادم همراه دوستام و صد البته کوک با ی کیک توی دستشون پشت در وایستاده بودن! آروم آروم عقب رفتم که کلی شرشره خالی شد روی سرم! لبخند زنان برگشتم که دیدم یونگی با همون تیشرت سفیدش اونجا وایستاده!
- قهوه سرد بود!
چطور بود؟
بازم بزارم؟
کامنت کنید؟😊
「نظر بدین، نظر خوبه🌵💫」
╭──────────── 🍷🥢-
ꪻ -DORNA_ARMY ✛
۴۴.۱k
۲۰ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.