مریم خونین پارت 3
جین ویو :
امروز برای هالووین مرخصی گرفتم چون به جه یی قول داده بودم بریم جنگل و پرونده جدید رو دادم به یکی دیگه
پیاده به سمت خونش رفتم چون نزدیک بود
بعد ده دقیقه رسیدم و بهش زنگ زدم
( جین * جه یی $ )
* سلام بیب
$ سلام عزیزم رسیدی ؟
* اره جلو درم
$ دارم کفشامو میپوشم الان میام
* اوکی بیبی ، فعلا
بق بق
دو دقیقه بعد جه یی اومد پایین و دوید سمتم
$ سلام عزیزم
* سلام ، چه خوشگل شدی
$ ممنونم
* البته تو همیشه خوشگل بودی
$ یااا خجالتم نده
* خیلی خب خجالتی بیا بریم
$ بریم
به سمت جنگل رفتیم
جنگل تقریبا شلوغ و قشنگی بود یکم قدیمی و داغون بود ولی ما خیلی اونجا رو دوست داشتیم چون همینجا با هم آشنا شدیم ....
تنها مکان خاصی که داشت یه مغازه کوچیک بود که پیرمردی اونجا رو اداره میکرد سمت نیمکتی رفتیم و نشستیم
$ اخیش ، چقدر دلم واسه اینجا تنگ شده بود
* منم ، راستی متاسفم که واست این مدت زیاد وقت نذاشتم واقعا سرم شلوغ بود
$ میدونم ، مهم نیست
* جه یی
$ جانم ؟
* یه دقیقه صبر میکنی برم این مغازه دوتا نوشیدنی بگیرم ؟
$ اره
رفتم تو مغازه
جه یی ویو
جین رفت تو مغازه و منم منتظرش نشستم
همین که وارد مغازه شد دسشوییم گرفت 😐
رفتم که دسشویی رو پیدا کنم
عه اینجا یه دسشویی بودا کجاست الان ؟
اهاااا اینجاست
رفتم داخل و کارمو کردم
خواستم بیام دستامو بشورم که حس کردم یه چیز سیاه از پشتم رد شد
$ یا مادر مسیح 😳 چی بود ؟
شخص سوم : من بودم !
جیغی زدم رفتم بیرون
شاید توهم باشه
داشتم برمیگشتم که دوباره حس کردم چیزی از پشتم رد شد
برگشتم و پشتم رو نگاه کردم ولی چیزی نبود
همین که برگشتم که برم فردی با شنل سفید و ماسک سیاه با چاقو جلوم ظاهر شد
جیغ بنفشی کشیدم و از ترس خوردم زمین
طرف حتی بهم فرصت نداد و خواست با چاقوش بهم حمله کنه !
با سرعت همچون یوسین بولت پا به فرار گذاشتم و همینجور جیغ میزدم و اونم دنبالم میکرد
از یه جایی به بعد متوجه شدم دیگه دنبالم نمیکنه
نفس عمیقی کشیدم
خواستم برگردم ولی .....
اسلاید دو لباس جه یی
امروز برای هالووین مرخصی گرفتم چون به جه یی قول داده بودم بریم جنگل و پرونده جدید رو دادم به یکی دیگه
پیاده به سمت خونش رفتم چون نزدیک بود
بعد ده دقیقه رسیدم و بهش زنگ زدم
( جین * جه یی $ )
* سلام بیب
$ سلام عزیزم رسیدی ؟
* اره جلو درم
$ دارم کفشامو میپوشم الان میام
* اوکی بیبی ، فعلا
بق بق
دو دقیقه بعد جه یی اومد پایین و دوید سمتم
$ سلام عزیزم
* سلام ، چه خوشگل شدی
$ ممنونم
* البته تو همیشه خوشگل بودی
$ یااا خجالتم نده
* خیلی خب خجالتی بیا بریم
$ بریم
به سمت جنگل رفتیم
جنگل تقریبا شلوغ و قشنگی بود یکم قدیمی و داغون بود ولی ما خیلی اونجا رو دوست داشتیم چون همینجا با هم آشنا شدیم ....
تنها مکان خاصی که داشت یه مغازه کوچیک بود که پیرمردی اونجا رو اداره میکرد سمت نیمکتی رفتیم و نشستیم
$ اخیش ، چقدر دلم واسه اینجا تنگ شده بود
* منم ، راستی متاسفم که واست این مدت زیاد وقت نذاشتم واقعا سرم شلوغ بود
$ میدونم ، مهم نیست
* جه یی
$ جانم ؟
* یه دقیقه صبر میکنی برم این مغازه دوتا نوشیدنی بگیرم ؟
$ اره
رفتم تو مغازه
جه یی ویو
جین رفت تو مغازه و منم منتظرش نشستم
همین که وارد مغازه شد دسشوییم گرفت 😐
رفتم که دسشویی رو پیدا کنم
عه اینجا یه دسشویی بودا کجاست الان ؟
اهاااا اینجاست
رفتم داخل و کارمو کردم
خواستم بیام دستامو بشورم که حس کردم یه چیز سیاه از پشتم رد شد
$ یا مادر مسیح 😳 چی بود ؟
شخص سوم : من بودم !
جیغی زدم رفتم بیرون
شاید توهم باشه
داشتم برمیگشتم که دوباره حس کردم چیزی از پشتم رد شد
برگشتم و پشتم رو نگاه کردم ولی چیزی نبود
همین که برگشتم که برم فردی با شنل سفید و ماسک سیاه با چاقو جلوم ظاهر شد
جیغ بنفشی کشیدم و از ترس خوردم زمین
طرف حتی بهم فرصت نداد و خواست با چاقوش بهم حمله کنه !
با سرعت همچون یوسین بولت پا به فرار گذاشتم و همینجور جیغ میزدم و اونم دنبالم میکرد
از یه جایی به بعد متوجه شدم دیگه دنبالم نمیکنه
نفس عمیقی کشیدم
خواستم برگردم ولی .....
اسلاید دو لباس جه یی
۸.۲k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.