P:4
P:4
اون پارت قبلی میشع ۳ اشتب زدم ۴🗿💔
همراه خالم رفتم رسیدم ب ی اتاقی تمش سبز کم رنگ بود وایب خوبی میداد
خاله ات: خیلی خب اینم از اتاقت اگ ازش رازی نیستی ی اتاق دیگه ایم هس
ات: نه ممنون این خیلی قشنگع(لبخند)
خاله ات: پس من میرم توهم استراحت برای نهار صدات میزنم
ات: باشه رفتم داخل و لباسامو گذاشتم توی کمد و رفتم دوش ۱۴ مینی گرفتم و دراومدم موهامو شُل بستم و لباسامو پوشیدم و گوشیم زنگ خورد دیدم ناشناس بود جواب دادم
جیمین: های بیبی
ات: چیمیخوای
جیمین: عع نشد دیگ بیب دلم برات تنگ شدع بود
ات: ولی من نشدع قطع کردم* پوففففف
ی چیزی پرت شد روی پنجره رفتم دیدم جیمین بود ا..اون اینجا چیکار میکنع پوفففففف با پوزخند نگام میکرد پرده پنجره رو کشیدم و درشو بستم رفتم پایین
خاله ات: اومدی، میخواستم صدات کنم بیا بشین نهار بخور
ات: باشه نشستم نهار خوردم بعد از خوردن از خالم تشکر کردم و رفتم طبقه بالا روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم
ویو ب عصر: از خواب بیدار شدم دیدم توی ی اتاق دیگم ک در باز شد
جیمین: سلام بیبی گرل بیدار شدی
ات: من کجامممم؟
جیمین: خونهی من
ات: چی تو چطور جرعت کردی منو بیار خونت ها ب چ حقی بعدشم چطوری منو اوردی عوضی(داد) اومد سمتم و ی سیلی بهم زد ک اومد منو از موهام گرفت
جیمین: اولن من ازت اجازع نمیخوام دومن هرکاری ک بخوام میکنم چون تو مال منی و سومن سر من داد نزن فهمیدییییی(عربده)
ات: ا..اره از دادش ترسیدم
اومد سرمو بوسید و نوازش کرد
جیمین: افرین حالا هم بیا شام بخور
ات: گگگگ حالا هم بیا شام بخور برو بابا( اداشو در میارع)
جیمین با قیافه ترسناک برگشت سمتم
جیمین: چی گفتییییی؟(عربده)
ات: ه..هیچی با خودم بودم با...با خودم بودم
با اعصبانیت از در خارج شد پوففف خیلی گرسنمع رفتم پایین دیدم ی میز ۲ متری پر غذا های مختلفی بود رفتم نشستم
جیمین: اونجا نه
ات: کجا پس روی سرت
جیمین: رو پاهام
ات: نمیخوام
با مشت محکم کوبید ب میز
جیمین: وقتی میگم بیا یعنی بیا(با داد)
شرطا
لایک:۷
اون پارت قبلی میشع ۳ اشتب زدم ۴🗿💔
همراه خالم رفتم رسیدم ب ی اتاقی تمش سبز کم رنگ بود وایب خوبی میداد
خاله ات: خیلی خب اینم از اتاقت اگ ازش رازی نیستی ی اتاق دیگه ایم هس
ات: نه ممنون این خیلی قشنگع(لبخند)
خاله ات: پس من میرم توهم استراحت برای نهار صدات میزنم
ات: باشه رفتم داخل و لباسامو گذاشتم توی کمد و رفتم دوش ۱۴ مینی گرفتم و دراومدم موهامو شُل بستم و لباسامو پوشیدم و گوشیم زنگ خورد دیدم ناشناس بود جواب دادم
جیمین: های بیبی
ات: چیمیخوای
جیمین: عع نشد دیگ بیب دلم برات تنگ شدع بود
ات: ولی من نشدع قطع کردم* پوففففف
ی چیزی پرت شد روی پنجره رفتم دیدم جیمین بود ا..اون اینجا چیکار میکنع پوفففففف با پوزخند نگام میکرد پرده پنجره رو کشیدم و درشو بستم رفتم پایین
خاله ات: اومدی، میخواستم صدات کنم بیا بشین نهار بخور
ات: باشه نشستم نهار خوردم بعد از خوردن از خالم تشکر کردم و رفتم طبقه بالا روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم
ویو ب عصر: از خواب بیدار شدم دیدم توی ی اتاق دیگم ک در باز شد
جیمین: سلام بیبی گرل بیدار شدی
ات: من کجامممم؟
جیمین: خونهی من
ات: چی تو چطور جرعت کردی منو بیار خونت ها ب چ حقی بعدشم چطوری منو اوردی عوضی(داد) اومد سمتم و ی سیلی بهم زد ک اومد منو از موهام گرفت
جیمین: اولن من ازت اجازع نمیخوام دومن هرکاری ک بخوام میکنم چون تو مال منی و سومن سر من داد نزن فهمیدییییی(عربده)
ات: ا..اره از دادش ترسیدم
اومد سرمو بوسید و نوازش کرد
جیمین: افرین حالا هم بیا شام بخور
ات: گگگگ حالا هم بیا شام بخور برو بابا( اداشو در میارع)
جیمین با قیافه ترسناک برگشت سمتم
جیمین: چی گفتییییی؟(عربده)
ات: ه..هیچی با خودم بودم با...با خودم بودم
با اعصبانیت از در خارج شد پوففف خیلی گرسنمع رفتم پایین دیدم ی میز ۲ متری پر غذا های مختلفی بود رفتم نشستم
جیمین: اونجا نه
ات: کجا پس روی سرت
جیمین: رو پاهام
ات: نمیخوام
با مشت محکم کوبید ب میز
جیمین: وقتی میگم بیا یعنی بیا(با داد)
شرطا
لایک:۷
۴۷.۱k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.