my boyfriend is girl
Part.17
ویو سونگمین
با حس کردن چیز گرمی روی لبام از خواب بیدار شدم، چان بود.
سونگمین : داری چیکار میکنی؟
چان : فقط دوباره خواستم طعمشون رو بچشم.
سونگمین : چی؟
چان : یه جوری حرف نزن انگار یادت رفته دیشب رو.
سونگمین : مگه دیشب اتفاقی افتاد؟
چان : اگه میخوای میتونیم دوباره تصویرسازیش کنیم،بیبی.
فلش بک به دیشب
ویو سونگمین
چان دور خونه می چرخید و هی به هانا و یجی زنگ میزد ولی هیچکدومشون جواب نمیدادن.
چان : آه،اگه برلش اتفاقی افتاده باشه چی، من چی کار کنم(با نگرانی و ناراحتی)
سونگمین : اون حالش خوبه، من مطمئنم هان میتونه از خودش مراقبت کنه ، اتفاقی نمیافته.
چان : هان شاید بتونه از خودش مراقبت کنه ولی هانا چی؟اونم میتونه؟
سونگمین : تو فقط الکی نگرانی گ اون ۲۱ سالشه، حتی از سن قانونی هم رد کرده ، چه هان و چه هانا میتونن از خودشون مراقبت کنن.
سونگمین به طرف چان رفت و اونو به سمت مبل آورد تا بشینه بعد خودش کنارش نشست و دستای چان رو بین دستاش گرفت و گفت،
سونگمین : نگران نباش، من مطمئنم که سالمه، یقین دارم.
چان : ولی اون تنها برادرمه، اون تنها عضو خانوادمه من به جز اون کسی رو ندارم.
سونگمین : اره، اون تنها عضوه خانوادته(با صدای آروم و کمی ناراحت)
ویو چان
بعد از این حرف به سونگمین نگاه کردم، انگار ناراحت شده بود.
من چیکار کردم.
چان : من منظوری نداشتم
سونگمین : چی؟
چان : توهم برادرمی
سونگمین : ولی هان برادر واقعیته.
چان : ولی توهم برادرمی. (سعی کرد لبخند بزنه)
سونگمین : ولی اون کسی که فامیلش با فامیل تو یکیه هانه نه من.
چان : ولی میتونه باشه.
سونگمین : منظورت چیه؟
چان از روی مبل بلند شد و با یه حرکت سونگمینی که کنارش روی مبل نشسته بود رو بین خودش و مبل گیر انداخت.
چان : میتونم کاری کنم که از این به بعد بنگ سونگمین باشه، نه به عنوان برادرم بلکه به عنوان شریک زندگیم.
ویو چان
ویو سونگمین
با حس کردن چیز گرمی روی لبام از خواب بیدار شدم، چان بود.
سونگمین : داری چیکار میکنی؟
چان : فقط دوباره خواستم طعمشون رو بچشم.
سونگمین : چی؟
چان : یه جوری حرف نزن انگار یادت رفته دیشب رو.
سونگمین : مگه دیشب اتفاقی افتاد؟
چان : اگه میخوای میتونیم دوباره تصویرسازیش کنیم،بیبی.
فلش بک به دیشب
ویو سونگمین
چان دور خونه می چرخید و هی به هانا و یجی زنگ میزد ولی هیچکدومشون جواب نمیدادن.
چان : آه،اگه برلش اتفاقی افتاده باشه چی، من چی کار کنم(با نگرانی و ناراحتی)
سونگمین : اون حالش خوبه، من مطمئنم هان میتونه از خودش مراقبت کنه ، اتفاقی نمیافته.
چان : هان شاید بتونه از خودش مراقبت کنه ولی هانا چی؟اونم میتونه؟
سونگمین : تو فقط الکی نگرانی گ اون ۲۱ سالشه، حتی از سن قانونی هم رد کرده ، چه هان و چه هانا میتونن از خودشون مراقبت کنن.
سونگمین به طرف چان رفت و اونو به سمت مبل آورد تا بشینه بعد خودش کنارش نشست و دستای چان رو بین دستاش گرفت و گفت،
سونگمین : نگران نباش، من مطمئنم که سالمه، یقین دارم.
چان : ولی اون تنها برادرمه، اون تنها عضو خانوادمه من به جز اون کسی رو ندارم.
سونگمین : اره، اون تنها عضوه خانوادته(با صدای آروم و کمی ناراحت)
ویو چان
بعد از این حرف به سونگمین نگاه کردم، انگار ناراحت شده بود.
من چیکار کردم.
چان : من منظوری نداشتم
سونگمین : چی؟
چان : توهم برادرمی
سونگمین : ولی هان برادر واقعیته.
چان : ولی توهم برادرمی. (سعی کرد لبخند بزنه)
سونگمین : ولی اون کسی که فامیلش با فامیل تو یکیه هانه نه من.
چان : ولی میتونه باشه.
سونگمین : منظورت چیه؟
چان از روی مبل بلند شد و با یه حرکت سونگمینی که کنارش روی مبل نشسته بود رو بین خودش و مبل گیر انداخت.
چان : میتونم کاری کنم که از این به بعد بنگ سونگمین باشه، نه به عنوان برادرم بلکه به عنوان شریک زندگیم.
ویو چان
۴۵۶
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.