گو من نبودم پارت ندادم 🥺❤
گو من نبودم پارت ندادم 🥺❤
.
.
از دید راوی
همه باهم رفتن سوار ماشین شدن چویا داشت میروند و دازای رو مخش بود اکو و اتسو هم عقب نشسته بودن
اتسوشی : اکوتاگاوا! اریگاتو ( ممنون ) نجاتم دادی
اکوتاگاوا : ولی حرفمو جدی گفتم
وسط حرفش دوتا سرفه کرد و دستشو جلوی دهنش به بهونه ی سرفه گرفت ولی دلیل اصلی قایم کردن لپای سرخش بود اتسوشی کمی خندید
اتسوشی: جوک نگو تو از من متنفری
اکوتاگاوا: یه مدت بزار باهم باشیم بعد تو نظرتو بگو اگه نخواستی قطع ارتباط میکنیم هوم؟
اتسوشی کمی تعجب کرد و سرخ شد
اتسوشی : قـ..... قبول
اکوتاگاوا فقط سر تکون داد و سرش رو سمت شیشه چرخوند ولی اتسوشی حاضر بود قسم بخوره که لبخند ریزش رودیده بود
(چند ماه بعد شب قبل کریسمس )
اژانس یه خونه ی خیلی بزرگ داشت که نزدیک 20 تا اتاق داشت و برای تعطیلات و... میرفتن اونجا و برای کریسمس الان همه بچه ها یعنی : الیس چان، موری، چویا، گین، اتسوشی، دازای، کونیکیدا، کنجی ، یوسانو سان و...... خلاصه همه کار میکردن ولی اکوتاگاوا رفته بود کادو بخره برای اتسوشی چون واسه بقیه رو خریده بود . و چون بخواتر ماموریت های زیادی که ماه های اخیر داشت نتونسته بود برای ببرش چیزی بخره
.
.
از دید اتسوشی
داشتیم کارا رو می کردیم که دیدم ساعت 10 ولی اکو هنوز نیومده ساعت دوازده کریسمس شروع میشه پس کجا موند
کونیکیدا سان: هی اتسوشی برو یکم بشین من کادو هارو میبرم زیر درخت ( درخت کریسمس )
اتسوشی: های ( چشم )
رفتم نشستم و رفتم تو گوشی تو تماس ها گزینه ی « ضربان قلبم 🖤» انتخاب کردم و زنگ زدم
.
. از دید اکوتاگاوا
دیدم گوشیم داره زنگ میخوره دیگه کادوی راشومون کوچولوم رو هم خریدم گوشیم رو برداشتم دیدم نوشته « ببر برفی من 🤍»و تماس رو وصل کردم
.
از دید اتسوشی مکالمه ( اسلاید دو)
اکوتاگاوا : موشی موشی ( الو )
اتسوشی: کنچیوا( سلام )
اکوتاگاوا: کنچیوا چرا صدات خستس
اتسوشی: هِ هِ هِ ( مثلا خنده ) بازم دازای سان کاراشو انداخته گردن من بیخیال کی میای ببر تو ببینی🥺
تا اینو گفتم کونیکیدا سان و دازای سان یجور نگاهم کردن که قبر خودمو کندم
اکوتاگاوا: دارم میام تو راهم کادو تو خریدم
اتسوشی : بگو چی خریدی؟
اکوتاگاوا: نمیشه باید ببینی
اتسوشی: باشه بابا کی بگیم بهشون؟ ( منظور به اژانس و مافیا بگن باهمن )
اکوتاگاوا: نمیدونم هروقت راحت بودی راشومون کوچولوم
سرخ شدم تا دیدم دازای سان اومد نزدیک سریع گفتم
اتسوشی : خوب دیگه من برم خدافظ
و قطع کردم
اتسوشی: نانده؟ ( چیه؟ )
دازای :« کی میای ببر تو ببینی »( ادای اتسوشی رو در میاره ) و سرخ شدنت ببینم اون کیه؟
و چویا سان فرشته ی نجاتم اومد و دازای رو با کتک برد
.
.
دیگه جا نداره بنویسم 😁 اینم جبران وقتی که نبودم 🥺❤
.
.
از دید راوی
همه باهم رفتن سوار ماشین شدن چویا داشت میروند و دازای رو مخش بود اکو و اتسو هم عقب نشسته بودن
اتسوشی : اکوتاگاوا! اریگاتو ( ممنون ) نجاتم دادی
اکوتاگاوا : ولی حرفمو جدی گفتم
وسط حرفش دوتا سرفه کرد و دستشو جلوی دهنش به بهونه ی سرفه گرفت ولی دلیل اصلی قایم کردن لپای سرخش بود اتسوشی کمی خندید
اتسوشی: جوک نگو تو از من متنفری
اکوتاگاوا: یه مدت بزار باهم باشیم بعد تو نظرتو بگو اگه نخواستی قطع ارتباط میکنیم هوم؟
اتسوشی کمی تعجب کرد و سرخ شد
اتسوشی : قـ..... قبول
اکوتاگاوا فقط سر تکون داد و سرش رو سمت شیشه چرخوند ولی اتسوشی حاضر بود قسم بخوره که لبخند ریزش رودیده بود
(چند ماه بعد شب قبل کریسمس )
اژانس یه خونه ی خیلی بزرگ داشت که نزدیک 20 تا اتاق داشت و برای تعطیلات و... میرفتن اونجا و برای کریسمس الان همه بچه ها یعنی : الیس چان، موری، چویا، گین، اتسوشی، دازای، کونیکیدا، کنجی ، یوسانو سان و...... خلاصه همه کار میکردن ولی اکوتاگاوا رفته بود کادو بخره برای اتسوشی چون واسه بقیه رو خریده بود . و چون بخواتر ماموریت های زیادی که ماه های اخیر داشت نتونسته بود برای ببرش چیزی بخره
.
.
از دید اتسوشی
داشتیم کارا رو می کردیم که دیدم ساعت 10 ولی اکو هنوز نیومده ساعت دوازده کریسمس شروع میشه پس کجا موند
کونیکیدا سان: هی اتسوشی برو یکم بشین من کادو هارو میبرم زیر درخت ( درخت کریسمس )
اتسوشی: های ( چشم )
رفتم نشستم و رفتم تو گوشی تو تماس ها گزینه ی « ضربان قلبم 🖤» انتخاب کردم و زنگ زدم
.
. از دید اکوتاگاوا
دیدم گوشیم داره زنگ میخوره دیگه کادوی راشومون کوچولوم رو هم خریدم گوشیم رو برداشتم دیدم نوشته « ببر برفی من 🤍»و تماس رو وصل کردم
.
از دید اتسوشی مکالمه ( اسلاید دو)
اکوتاگاوا : موشی موشی ( الو )
اتسوشی: کنچیوا( سلام )
اکوتاگاوا: کنچیوا چرا صدات خستس
اتسوشی: هِ هِ هِ ( مثلا خنده ) بازم دازای سان کاراشو انداخته گردن من بیخیال کی میای ببر تو ببینی🥺
تا اینو گفتم کونیکیدا سان و دازای سان یجور نگاهم کردن که قبر خودمو کندم
اکوتاگاوا: دارم میام تو راهم کادو تو خریدم
اتسوشی : بگو چی خریدی؟
اکوتاگاوا: نمیشه باید ببینی
اتسوشی: باشه بابا کی بگیم بهشون؟ ( منظور به اژانس و مافیا بگن باهمن )
اکوتاگاوا: نمیدونم هروقت راحت بودی راشومون کوچولوم
سرخ شدم تا دیدم دازای سان اومد نزدیک سریع گفتم
اتسوشی : خوب دیگه من برم خدافظ
و قطع کردم
اتسوشی: نانده؟ ( چیه؟ )
دازای :« کی میای ببر تو ببینی »( ادای اتسوشی رو در میاره ) و سرخ شدنت ببینم اون کیه؟
و چویا سان فرشته ی نجاتم اومد و دازای رو با کتک برد
.
.
دیگه جا نداره بنویسم 😁 اینم جبران وقتی که نبودم 🥺❤
۶.۱k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.