«When he was your friend's brother»
«When he was your friend's brother»
«part_¹⁵»
ات: خب بریم
جونگکوک: بریم
ات ویو
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم به سمت عمارت جونگکوک بعد 20 دقیقه رسیدیم پیاده شدیم رفتیم داخل
جونگکوک: خب
ات: هوم
یعو جونگکوک نزدیکم شد و من رفتم عقب میومد جلو من هم میرفتم عقب که با دیوار برخورد کردم جونگکوک دستاش و دور کمرم حلقه کرد کشید سمت خودش و ل*ب هاش و گذاشت رو ل*ب هام و م*ک میزد چند دقیقه بعد من نفس کم آوردم و با مشت میزدم به جونگکوک که یکم بعد جدا شد و داشتیم همو میدیدیم
جونگکوک: عاشقتم
ات: منم
جونگکوک:(خنده)
ات:(خنده)
شب
ات: دیر شده من دیگه میرم
جونگکوک: نه بمون
ات: جونگکوک باید برم
جونگکوک: نه باید بمونی
ات: باش
رفتیم بالا تو اتاق جونگکوک به مامانم هم زنگ زدم گفتم پیش دوستم می مونم شب و اونم قبول کرد من یکی از لباس های جونگکوک و پوشیدم و دراز کشیدم رو تخت جونگکوک پیراهنش و درآورد و اومد دراز کشید و منو بغل کرد
جونگکوک: بخواب
ات: باش
و خوابیدیم
صبح فردا
ات ویو
صبح با نور خورشید بیدار شدم جونگکوک خواب بود بلند شدم و رفتم دستشویی و کارهای لازم و انجام دادم و رفتم پایین تا صبحونه درست کنم تصمیم گرفتم پنکیک درست کنم پس شروع کردم
چند دقیقه بعد
مشغول کارن بودم مه دسای دور کمردم حلقه شد
جونگکوک: صبح بخیر
ات: صبح بخیر(خنده)
جونگکوک: چی درست میکنی
ات: پنکیک
جونگکوک: اوکی
پنکیک و درست کردم و صبحونه خوردیم منم لباس عوض کردم و جونگکوک برم خونه خودش رفت کار داشت منم رفتم داخل کسی نبود رفتم اتاقم لباس هامو عوض کردم
جونگکوک ویو
رفتم پیش جیمین و تهیونگ تا با هم یکم حرف بزنیم و منم میخوام یک چیزی بهون بگم...
«part_¹⁵»
ات: خب بریم
جونگکوک: بریم
ات ویو
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم به سمت عمارت جونگکوک بعد 20 دقیقه رسیدیم پیاده شدیم رفتیم داخل
جونگکوک: خب
ات: هوم
یعو جونگکوک نزدیکم شد و من رفتم عقب میومد جلو من هم میرفتم عقب که با دیوار برخورد کردم جونگکوک دستاش و دور کمرم حلقه کرد کشید سمت خودش و ل*ب هاش و گذاشت رو ل*ب هام و م*ک میزد چند دقیقه بعد من نفس کم آوردم و با مشت میزدم به جونگکوک که یکم بعد جدا شد و داشتیم همو میدیدیم
جونگکوک: عاشقتم
ات: منم
جونگکوک:(خنده)
ات:(خنده)
شب
ات: دیر شده من دیگه میرم
جونگکوک: نه بمون
ات: جونگکوک باید برم
جونگکوک: نه باید بمونی
ات: باش
رفتیم بالا تو اتاق جونگکوک به مامانم هم زنگ زدم گفتم پیش دوستم می مونم شب و اونم قبول کرد من یکی از لباس های جونگکوک و پوشیدم و دراز کشیدم رو تخت جونگکوک پیراهنش و درآورد و اومد دراز کشید و منو بغل کرد
جونگکوک: بخواب
ات: باش
و خوابیدیم
صبح فردا
ات ویو
صبح با نور خورشید بیدار شدم جونگکوک خواب بود بلند شدم و رفتم دستشویی و کارهای لازم و انجام دادم و رفتم پایین تا صبحونه درست کنم تصمیم گرفتم پنکیک درست کنم پس شروع کردم
چند دقیقه بعد
مشغول کارن بودم مه دسای دور کمردم حلقه شد
جونگکوک: صبح بخیر
ات: صبح بخیر(خنده)
جونگکوک: چی درست میکنی
ات: پنکیک
جونگکوک: اوکی
پنکیک و درست کردم و صبحونه خوردیم منم لباس عوض کردم و جونگکوک برم خونه خودش رفت کار داشت منم رفتم داخل کسی نبود رفتم اتاقم لباس هامو عوض کردم
جونگکوک ویو
رفتم پیش جیمین و تهیونگ تا با هم یکم حرف بزنیم و منم میخوام یک چیزی بهون بگم...
۱۶.۸k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.