part50
#part50
مجید-رفتم خونه
ترنم هنوزخونه نبود
عصبی بودم
نمیخواستم بفههمه دلبر بهم گفته
ترنم همیشه وقتی میخواست یچیزی و پنهون کنه میزاشت زیرتشک تخت
تشک و بلند کردم جواب ازمایشش همونجا بود
رفتم طبقه پایین
منتظر موندم تابیاد
ترنم-رسیدم خونه ماشین وپارک کردم
رفتم تودرو بازکردمم
مجید رو کاناچه نشسته بود
سلام چه زود اومدی
مجید-کارت دارم یدقه بیا
ترنم-چیزی شده
مجید-این چیه
ترنم توحامله ای
ترنم-دلبر بهت گفت
مجید-دلبرم میدونسته پس
این بچه ها تقریبا 2ماهشونه بد تو الان به من میگی؟!
ترنم-من اینارونمیخوام
مجید-یعنی چی
ترنم-من امادگی مادر شدن و ندارم میخوام سقطشون کنم
مجید-ترنم یعنی جی که امادگیشو ندارم
اون بچه ها بچه های منم هستنااا
ترنم-من نمیتونم مادر خوبی باشم
مجید-دستامو قاب صورتش کردم
ترنمم توبهترین مادردنیا میشی همین طور که بترین زن دنیایی
ترنم حق نداری بااین بچه ها کاری کنی
اون دوتا کوچولو چطور دلت میاد اخه ها؟
ترنم-مجید اگه نتونم
مجید-میتونی بابا
چرانتونی
بخند حالا
بخند ببینم
اشکاشوبا اننگشت شصتم پاک کردم
بوسه ای رو لباش ماشتم
پاشو حاضرشو براناهار بریم بیرون...
------------------------------------------------------------------------------------
3ماه بعد:(پاییز سال 1405)
ترنم-میگم مجیددددد
مجید-جانم
ترنم-من دلم بد جوری تمشک میخوادد
مجید-من از کجا تمشک بیارم براتتت
ترنم-من نمیدونمممم
میخوامم
یعنی من نه ها این دوتا فسقلیا میخوان
تروخدا پیدا کن براممم
مجید-چشم
یه بوسه ای روپیشونیش کاشتم
دستام روشکمش گذاشتم
مامان و اذیت نکنیدااا
من برم براتون تمشک پیدا کنم
ترنم-مجیدددد
مراقب خودت باش
مجید-چشم
ترنم-مجیددد
مجید-جانم
ترنم-پاستیلم بگیررر
مجید-همین
ترنم-چیزم میخوام لواشک
مجید-همین
ترنم-اره برو دیگهههه عه
#نقطه_تاریک_زندگیم#مجید_رضوی#حامیم
مجید-رفتم خونه
ترنم هنوزخونه نبود
عصبی بودم
نمیخواستم بفههمه دلبر بهم گفته
ترنم همیشه وقتی میخواست یچیزی و پنهون کنه میزاشت زیرتشک تخت
تشک و بلند کردم جواب ازمایشش همونجا بود
رفتم طبقه پایین
منتظر موندم تابیاد
ترنم-رسیدم خونه ماشین وپارک کردم
رفتم تودرو بازکردمم
مجید رو کاناچه نشسته بود
سلام چه زود اومدی
مجید-کارت دارم یدقه بیا
ترنم-چیزی شده
مجید-این چیه
ترنم توحامله ای
ترنم-دلبر بهت گفت
مجید-دلبرم میدونسته پس
این بچه ها تقریبا 2ماهشونه بد تو الان به من میگی؟!
ترنم-من اینارونمیخوام
مجید-یعنی چی
ترنم-من امادگی مادر شدن و ندارم میخوام سقطشون کنم
مجید-ترنم یعنی جی که امادگیشو ندارم
اون بچه ها بچه های منم هستنااا
ترنم-من نمیتونم مادر خوبی باشم
مجید-دستامو قاب صورتش کردم
ترنمم توبهترین مادردنیا میشی همین طور که بترین زن دنیایی
ترنم حق نداری بااین بچه ها کاری کنی
اون دوتا کوچولو چطور دلت میاد اخه ها؟
ترنم-مجید اگه نتونم
مجید-میتونی بابا
چرانتونی
بخند حالا
بخند ببینم
اشکاشوبا اننگشت شصتم پاک کردم
بوسه ای رو لباش ماشتم
پاشو حاضرشو براناهار بریم بیرون...
------------------------------------------------------------------------------------
3ماه بعد:(پاییز سال 1405)
ترنم-میگم مجیددددد
مجید-جانم
ترنم-من دلم بد جوری تمشک میخوادد
مجید-من از کجا تمشک بیارم براتتت
ترنم-من نمیدونمممم
میخوامم
یعنی من نه ها این دوتا فسقلیا میخوان
تروخدا پیدا کن براممم
مجید-چشم
یه بوسه ای روپیشونیش کاشتم
دستام روشکمش گذاشتم
مامان و اذیت نکنیدااا
من برم براتون تمشک پیدا کنم
ترنم-مجیدددد
مراقب خودت باش
مجید-چشم
ترنم-مجیددد
مجید-جانم
ترنم-پاستیلم بگیررر
مجید-همین
ترنم-چیزم میخوام لواشک
مجید-همین
ترنم-اره برو دیگهههه عه
#نقطه_تاریک_زندگیم#مجید_رضوی#حامیم
۲.۶k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.