بحث که بالا گرفت از ماشین زد بیرون و چند قدمی دورتر اشکاش
بحث که بالا گرفت از ماشین زد بیرون و چند قدمی دورتر اشکاش سرازیر شد، تو کل بحث حتی یه کلمه هم از خودش دفاع نکرده بود نمیدونست چرا ولی حتی یه کلمه هم حرف نزده بود..حرفا تو دلش سنگینی میکرد و همون حرفا از چشماش سرازیر میشد..آروم تر که شد خواست برگرده تو ماشین..ولی منتظرش نمونده بود..ماشینی درکار نبود..
راستش اون تنهاترین زنی بود که من میشناختم..!
*نوشته خودم*
(ر.کاف)
راستش اون تنهاترین زنی بود که من میشناختم..!
*نوشته خودم*
(ر.کاف)
۸.۷k
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.