ازدواج بی عشق
پارت21
رفتم که دیدم جیا پشت در داره گریه میکنه
کوک:جیا؟
جیا:بابا و پرید بغل کوک
کوک:چی شده دخترم
جیا:بابا رفتم پیش مامان گفت من تورو نمیشناسم (گریه)
کوک :اشکال ندارن دخترم مامان آت زود خوب میشه اون حتی اسم خودشم یادش نمیاد پس طبیعیه تورو نشناسه
جیا:یعنی خاله هیچ وقت منو نمیشناسه
کوک:نه دخترم دکتر گفت فقط چند وقت اینطوریه باشه
جیا:باشه
ویو آت
من من کیم چرا اون دختره بهم گفت مامان دختر کیوتی بود
فلش بک به یک ساعت پیش
ویو آت
خوابیده بودم که با صدای یه چیزی بیدار شدم وقتی نگاه کردم دیدم یه دختر خیلی خوشگل و ناز روبروم
آت :سلام
جیا:سلام مامانی و محکم آت بغل میکنه
آت :مامان؟؟
جیا :اره دیگه مامان تو مامان منی
آت :ولی من تورو نمیشناسمت
جیا :چرا منو نمیشناسی داری شوخی میکنی؟
آت:نه واقعا من تورو نمیشناسم حتی نمیدونم اسمت چیه
جیا :اسمم جیاسس(ناراحت رفت بیرون)
جیا :عمو تهیونگ
تهیونگ:جونم عمو
جیا:مامان آت منو نمیشناسه (گریه)
تهیونگ:یعنی چی بزار الان میرم از دکتر میپرسم همینجا .ایستا باشه
جیا :باشه عمو
فلش بک به زمان حال
ویو آت
یعنی چی یعنی من یه دختر به این خوشگلی و نازی دارم من کیم چرا هیچی یادم نیست چرا هیچی یادم نمیاد دیگه نگه داشتن بغضم برام سخت بود پس شکستمش و شروع به گریه کردن کردم اون مرده کی بود چرا گفت شوهر منه این یعنی چی که یهو در باز شد و اون مرده که اسمش کوک بود با دختره که اسمش جیا بود اومدن تو
کوک:خوب آت این دخترمونه جیا خوشگله مگه نه
آت خندید و گفت:اره خیلی ولی چرا نه شبیه ننه نه شبیه تو
کوک:اوممم نمیدونم
جیا :چون
کوک:جیا هیسسس (آروم)
جیا:باشه
جیا:مامان حالت خوبه
آت :اوهوم تو رو دیدم حالم خوب شد میخوای بیای بغلم
جیا:اره مامانی
نمیدونم چرا ولی اون دختر حس خیلی خوبی بهم میداد البته اون دختر دیگه شخص مهمیه اون دخترم ولی از اینکه نمیشناسمش ناراحتم از وقتی به دنیا اومده من نمیدونم چه اتفاقاتی افتاده
آت :آقای کوک برای چی من اینجام
کوک:کوک من کوک هستم آقا ندارم (خنده)
آت :باشه با اینکه یکم اذیت میشم ولی باشه اا نه کوک چرا من اینجام ؟؟چرا فراموشی گرفتم؟؟
نمیدونم چرا بخاطر اینکه بهش بگم کوک اذیت میشدم دوست نداشتم من با آقای کوک یا آقای جئون راحت تر بود
کوک:جیا بستنی میخوای؟
جیا:ارههه مامان تو هم میخوایی ؟
آت:اممم نه ممنون
کوک و جیا رفتن من چرا فقط خاطراتمو فراموش کردم و چرا میدونم گوشی چیه چرا میدونم بیمارستان چیه منکه فراموشی گرفتم پس نباید اینا روهم یادم باشه که یهو ....
رفتم که دیدم جیا پشت در داره گریه میکنه
کوک:جیا؟
جیا:بابا و پرید بغل کوک
کوک:چی شده دخترم
جیا:بابا رفتم پیش مامان گفت من تورو نمیشناسم (گریه)
کوک :اشکال ندارن دخترم مامان آت زود خوب میشه اون حتی اسم خودشم یادش نمیاد پس طبیعیه تورو نشناسه
جیا:یعنی خاله هیچ وقت منو نمیشناسه
کوک:نه دخترم دکتر گفت فقط چند وقت اینطوریه باشه
جیا:باشه
ویو آت
من من کیم چرا اون دختره بهم گفت مامان دختر کیوتی بود
فلش بک به یک ساعت پیش
ویو آت
خوابیده بودم که با صدای یه چیزی بیدار شدم وقتی نگاه کردم دیدم یه دختر خیلی خوشگل و ناز روبروم
آت :سلام
جیا:سلام مامانی و محکم آت بغل میکنه
آت :مامان؟؟
جیا :اره دیگه مامان تو مامان منی
آت :ولی من تورو نمیشناسمت
جیا :چرا منو نمیشناسی داری شوخی میکنی؟
آت:نه واقعا من تورو نمیشناسم حتی نمیدونم اسمت چیه
جیا :اسمم جیاسس(ناراحت رفت بیرون)
جیا :عمو تهیونگ
تهیونگ:جونم عمو
جیا:مامان آت منو نمیشناسه (گریه)
تهیونگ:یعنی چی بزار الان میرم از دکتر میپرسم همینجا .ایستا باشه
جیا :باشه عمو
فلش بک به زمان حال
ویو آت
یعنی چی یعنی من یه دختر به این خوشگلی و نازی دارم من کیم چرا هیچی یادم نیست چرا هیچی یادم نمیاد دیگه نگه داشتن بغضم برام سخت بود پس شکستمش و شروع به گریه کردن کردم اون مرده کی بود چرا گفت شوهر منه این یعنی چی که یهو در باز شد و اون مرده که اسمش کوک بود با دختره که اسمش جیا بود اومدن تو
کوک:خوب آت این دخترمونه جیا خوشگله مگه نه
آت خندید و گفت:اره خیلی ولی چرا نه شبیه ننه نه شبیه تو
کوک:اوممم نمیدونم
جیا :چون
کوک:جیا هیسسس (آروم)
جیا:باشه
جیا:مامان حالت خوبه
آت :اوهوم تو رو دیدم حالم خوب شد میخوای بیای بغلم
جیا:اره مامانی
نمیدونم چرا ولی اون دختر حس خیلی خوبی بهم میداد البته اون دختر دیگه شخص مهمیه اون دخترم ولی از اینکه نمیشناسمش ناراحتم از وقتی به دنیا اومده من نمیدونم چه اتفاقاتی افتاده
آت :آقای کوک برای چی من اینجام
کوک:کوک من کوک هستم آقا ندارم (خنده)
آت :باشه با اینکه یکم اذیت میشم ولی باشه اا نه کوک چرا من اینجام ؟؟چرا فراموشی گرفتم؟؟
نمیدونم چرا بخاطر اینکه بهش بگم کوک اذیت میشدم دوست نداشتم من با آقای کوک یا آقای جئون راحت تر بود
کوک:جیا بستنی میخوای؟
جیا:ارههه مامان تو هم میخوایی ؟
آت:اممم نه ممنون
کوک و جیا رفتن من چرا فقط خاطراتمو فراموش کردم و چرا میدونم گوشی چیه چرا میدونم بیمارستان چیه منکه فراموشی گرفتم پس نباید اینا روهم یادم باشه که یهو ....
۵.۴k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.