P1
P1
& حواست باشه اون هر کسی نیست ؛ زندانی تو شیطانه ، شیطان.
آهی کشید و گفت: میدونم میدونم.
& باهاش حرف نمیزنی....
_ نزدیکش نمیشی ، به کارش کاری نداری....همرو میدونم.
& درکم کن. نگرانم.
_ ۱۰۰۰ ساله اونجا زندانیه. بعد یهو بخواد فرار کنه ؟ اگه میخواست فرار کنه زودتر از این حرف ها اینکارو میکرد.
& هیچکس از کار شیطان سر در نمیاره ا.ت.
دیگه حرفی برای گفتن نبود. به در بزرگ چوبی ای رسیده بودند : ا.ت ، رسیدیم.
در باز شد و سالن بزرگ کریستالی نمایان شد. همه چیز از کریستال بود. اون در رو به پرتگاه بی انتهایی باز میشد که لبه ی آم قفس بزرگی آویزون بود. داخل قفس شیطان گوشه ای کز کرده بود و بال های تنومدنش و دور خودش پیچیده بود. شاید اسم اون مکان سیاهچاله بود ولی حتی قسمتی از آنجا سیاه نبود. موندن تو همچین جایی اونم تنها و در ۱۰۰۰ سال واقعا عذاب آور بود. لحظه ای دلش برای شیطان سوخت ولی به خودش اومد: ا.ت من دارم میرم.
دختر که غرق بود در زیبایی اونجا گفت: باشه.
زن از سیاهچال بیرون آمد و در و بست.
حال این ا.ت بود که با شیطان تنها بود.
داستان زندانبانی که عاشق زندانی مرموزش شد.......
& حواست باشه اون هر کسی نیست ؛ زندانی تو شیطانه ، شیطان.
آهی کشید و گفت: میدونم میدونم.
& باهاش حرف نمیزنی....
_ نزدیکش نمیشی ، به کارش کاری نداری....همرو میدونم.
& درکم کن. نگرانم.
_ ۱۰۰۰ ساله اونجا زندانیه. بعد یهو بخواد فرار کنه ؟ اگه میخواست فرار کنه زودتر از این حرف ها اینکارو میکرد.
& هیچکس از کار شیطان سر در نمیاره ا.ت.
دیگه حرفی برای گفتن نبود. به در بزرگ چوبی ای رسیده بودند : ا.ت ، رسیدیم.
در باز شد و سالن بزرگ کریستالی نمایان شد. همه چیز از کریستال بود. اون در رو به پرتگاه بی انتهایی باز میشد که لبه ی آم قفس بزرگی آویزون بود. داخل قفس شیطان گوشه ای کز کرده بود و بال های تنومدنش و دور خودش پیچیده بود. شاید اسم اون مکان سیاهچاله بود ولی حتی قسمتی از آنجا سیاه نبود. موندن تو همچین جایی اونم تنها و در ۱۰۰۰ سال واقعا عذاب آور بود. لحظه ای دلش برای شیطان سوخت ولی به خودش اومد: ا.ت من دارم میرم.
دختر که غرق بود در زیبایی اونجا گفت: باشه.
زن از سیاهچال بیرون آمد و در و بست.
حال این ا.ت بود که با شیطان تنها بود.
داستان زندانبانی که عاشق زندانی مرموزش شد.......
۱۰.۲k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.