مردی پشت نقاب قسمت اول (پارت۸)
پدر:مراقب خودت باش یه مو از سرت کم شه من میمیرم
سانگته و جنی نگاهشون کردن سوهی خجالت کشید
سوهی:عجب حرفایی میزنیاا
جنی و سانگته نگاه هم کردن
جنی و سانگته:اییی
بعد رفتن
ویو کافیشاپ:
بچه ای داشت گریه میکرد تهیونگ هم جلوش زانو زده بود تا هم قدش بشه و براش ادا درمیآورد تا بخنده اما بچه بدتر گریه میکرد ا/ت از حرکاتش خندش میگرفت تهیونگ با انگشتش اشک بچه رو پاک کرد که یهو یه زنی اومد اونجا و داد و بیداد کرد
زنه:صاحب این خراب شده کیه
تهیونگ سریع بلند شد و برگشت نگاه زنه کرد
زنه:صاحب اینجا بیاد بگو صاحبش بیاد رئیست کجاست بگو هر گوریه بیاد بیرون
ا/ت زبونش بند اومده بود و نمیدونست چی بگه
ویو خونه تهیونگ اینا:
م.ت و م.ا داشتن خاک ظرف هارو با دستمال میگرفتن
م.ا:شنیدم تهیونگ از امروز توی کافی شاپ کار میکنه
م.ت خندید
م.ا:ا/ت امروز بهم گفت تهیونگ کارش رو با دقت انجام میده خودشم دوستداشتنی حتما مشتری ها عاشقش میشن
م.ت:اول مطمئن نبودم که اجازه بدم اونجا مشغول شه ولی خوب شد حرف ا/ت رو گوش دادم
م.ت یهو دستش درد گرفت و از کار کردن دست کشید
م.ا:اوه خانم مگه تازگیا آزمایش ندادید؟ برای مچ دستتون دکتر رفتید اره؟
م.ت:فردا جوابش میاد
یهو تلفن زنگ خورد م.ت جواب داد
م.ت:بله؟خودم هستم.. چی دارین میگین؟
ویو بیمارستان:
دختری توی تخت بیهوش بود
زنه:اونا به شما گفته بودن دختر من به شیر حساسیت داره پس چرا اینجوری شد هان؟
مدیر:خب ام راستش
تهیونگ که خیلی میترسید پشت سر ا/ت بود مدیر نگاهی به تهیونگ کرد و اونو جلو آورد
مدیر:بیا ازشون معذرت خواهی کن زودباش
زنه سر تاپای تهیونگ رو برانداز کرد
تهیونگ:ام باشه معذرت میخوام
تهیونگ به احترام خم شد
زنه:پس کارتو بوده؟شما به یه معلول اجازه میدین خوراک مردم رو درست کنه؟
ا/ت:ام من..من درکتون میکنم ولی خواهش میکنم مراقب حرف زدنتون باشید
زنه:چی؟ایش من میخواستم بیخیالشم حالا که اینطور شد کوتاه نمیام الان به مدیرتون و رسانه ها خبر میدم
مدیر:ام من ازتون عذر میخوام ببخشید
مدیر رو به ا/ت کرد
مدیر:ا/ت داری چیکار میکنی همین الان از خانم عذرخواهی کن زودباش
م.ت اومد
م.ت:خیلی عذر میخوام من مادر تهیونگ هستم حتما خیلی شوکه شدین
زنه:بله وقتی پسرتون این وضعیت رو داره باید بفرستینش توان بخشی چطور فرستادینش سر کار ..هه ظاهرتون که نشون نمیده مشکل مالی داشته باشین
م.ت:معذرت میخوام فکر کردم شاید بهتره با آدم های عادی در ارتباط باشه
زنه:هیچ به مردم فکر نکردین؟آخه چرا انقدر خودخواهی؟
حرف های زنه سنگین بود م.ت زبونش بند اومده بود
م.ت:راستش فکر نکرده بودم معذرت میخوام
زنه حتی نگاه م.ت هم نکرد م.ت سریع روی دو زانوش نشست زنه زبونش بند اومده بود
سانگته و جنی نگاهشون کردن سوهی خجالت کشید
سوهی:عجب حرفایی میزنیاا
جنی و سانگته نگاه هم کردن
جنی و سانگته:اییی
بعد رفتن
ویو کافیشاپ:
بچه ای داشت گریه میکرد تهیونگ هم جلوش زانو زده بود تا هم قدش بشه و براش ادا درمیآورد تا بخنده اما بچه بدتر گریه میکرد ا/ت از حرکاتش خندش میگرفت تهیونگ با انگشتش اشک بچه رو پاک کرد که یهو یه زنی اومد اونجا و داد و بیداد کرد
زنه:صاحب این خراب شده کیه
تهیونگ سریع بلند شد و برگشت نگاه زنه کرد
زنه:صاحب اینجا بیاد بگو صاحبش بیاد رئیست کجاست بگو هر گوریه بیاد بیرون
ا/ت زبونش بند اومده بود و نمیدونست چی بگه
ویو خونه تهیونگ اینا:
م.ت و م.ا داشتن خاک ظرف هارو با دستمال میگرفتن
م.ا:شنیدم تهیونگ از امروز توی کافی شاپ کار میکنه
م.ت خندید
م.ا:ا/ت امروز بهم گفت تهیونگ کارش رو با دقت انجام میده خودشم دوستداشتنی حتما مشتری ها عاشقش میشن
م.ت:اول مطمئن نبودم که اجازه بدم اونجا مشغول شه ولی خوب شد حرف ا/ت رو گوش دادم
م.ت یهو دستش درد گرفت و از کار کردن دست کشید
م.ا:اوه خانم مگه تازگیا آزمایش ندادید؟ برای مچ دستتون دکتر رفتید اره؟
م.ت:فردا جوابش میاد
یهو تلفن زنگ خورد م.ت جواب داد
م.ت:بله؟خودم هستم.. چی دارین میگین؟
ویو بیمارستان:
دختری توی تخت بیهوش بود
زنه:اونا به شما گفته بودن دختر من به شیر حساسیت داره پس چرا اینجوری شد هان؟
مدیر:خب ام راستش
تهیونگ که خیلی میترسید پشت سر ا/ت بود مدیر نگاهی به تهیونگ کرد و اونو جلو آورد
مدیر:بیا ازشون معذرت خواهی کن زودباش
زنه سر تاپای تهیونگ رو برانداز کرد
تهیونگ:ام باشه معذرت میخوام
تهیونگ به احترام خم شد
زنه:پس کارتو بوده؟شما به یه معلول اجازه میدین خوراک مردم رو درست کنه؟
ا/ت:ام من..من درکتون میکنم ولی خواهش میکنم مراقب حرف زدنتون باشید
زنه:چی؟ایش من میخواستم بیخیالشم حالا که اینطور شد کوتاه نمیام الان به مدیرتون و رسانه ها خبر میدم
مدیر:ام من ازتون عذر میخوام ببخشید
مدیر رو به ا/ت کرد
مدیر:ا/ت داری چیکار میکنی همین الان از خانم عذرخواهی کن زودباش
م.ت اومد
م.ت:خیلی عذر میخوام من مادر تهیونگ هستم حتما خیلی شوکه شدین
زنه:بله وقتی پسرتون این وضعیت رو داره باید بفرستینش توان بخشی چطور فرستادینش سر کار ..هه ظاهرتون که نشون نمیده مشکل مالی داشته باشین
م.ت:معذرت میخوام فکر کردم شاید بهتره با آدم های عادی در ارتباط باشه
زنه:هیچ به مردم فکر نکردین؟آخه چرا انقدر خودخواهی؟
حرف های زنه سنگین بود م.ت زبونش بند اومده بود
م.ت:راستش فکر نکرده بودم معذرت میخوام
زنه حتی نگاه م.ت هم نکرد م.ت سریع روی دو زانوش نشست زنه زبونش بند اومده بود
۳۰۷
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.