پارت ۱۴"انتقام"
"انتقام"
پارت ۱۴
سرمو گذاشتم رو بالشت که نفهمیدم کی خوابم برد..
/از زبان جیمین
اصلا خوابم نمیبرد بخاطر اتفاق های امروز حسابی درد داشتم نمیتونستم تحمل کنم..اینکه میگن وقتی عشقت میزاره میره دردش غیر قابل تحمله پس راسته
من حتی نمیدونم ا.ت دیگه پاشو تو خونه میزاره یا ن..تو همین فکرا بودم که حس کردم یکی داخل خونه شد که فهمیدم ا.ته زود خودمو زدم به خواب تا با دیدنم اذیت نشه..
موقعه ای که اومد رو تخت نشست و اون حرف زد انگار یه درد به دردای دیگم اضافه کرد..از سرجام پاشدم یه نگاهی بهش کردم خوابیده بود رو تخت نشستم و بهش خیره شدم..
+اما من هروقت میدیدمت لبخند میشدی رو لبام امید وارم درد نشی برام!(اروم)
..
+ولی من بهت گفتم هیچوقت نمیتونم عاشقت باشم،ولی حالا حال و روزمو نگا(نیشخند اروم)
+ولی بازم برات صبر میکنم.
از رو تخت پاشدم رفتم سمت در اتاق و خارج شدم..احتمالا ا.ت امروز فردا هم از اینجا میره و من باز میشم تنها..هر بلایی سرم بیاد حقمه، خودم کردم اینم سزاش
+حقمه..ولی میتونم دووم بیارم؟(زیر لبی)
ایی خدا چرا مغزم اروم نمیگیره..رفتم سمت یخچال آبجو و چند شیشه الکل برداشتم،شاید اینجوری مغزم اروم بگیره..شروع کردم به خوردن که نفهمیدم کی وقت گذشت ساعت ۶ صبح بود
اینقدر خورده بودم که میتونستم بالا بیارم کارامم دست خودم نبود..آخ گندش بزنن امید وارم خراب کاری نکنم..
/از زبان ا.ت
توی خواب ناز بودم که با شکستن چیزی از خواب پریدم دیدم جیمین نیست رو تخت ساعت رو نگاه کردم ساعت ۶ صبح بود این منگل داره چیکار میکنه..از سرجام پاشدم هم خواستم در اتاق رو باز کنم که برم بیرون یکی در اتاق رو باز کرد و اومد تو جیمین بود تلو تلو راه میرفت
رفتم از بازوش گرفتم سریع ،نمیدونم چرا اینجوری شده بود
_تو چت شده..واستا ببینم تو الکل خوردی؟سر صبحی؟
زود خودشو ازم جدا کرد رفت یه طرف
+چیه باز درد اور تر شدم برات؟(خنده)
عین دیوونه ها میخندید نمیدونستم الان باید چیکار کنم فقط بهش خیره شده بودم و با تعجب از کاراش سرجام واستاده بودم
+از اینکه منو تو این وضعیت میبینی خوشحالی؟به حال و روزم خندت میگیره؟
_جیمین ولی من به تو قولی نداده بودم..میشه یکم به خودت بیاری؟
خنده از لباش محو شد تکیه داد به دیوار و رو زمین اروم اروم نشست دستشو کرد لای موهاشو و مشت کرد سرشو انداخت پایین و به زمین خیره شد
+تو فقط میخواستی خورد شدنمو ببینی اونم جلو چشمات!
نمیدونستم باید چی بگم شاید الان حق با اون بود که یهو با غضب از جاش پاشد اشک تو چشاش حلقه زده بود میتونستم ببینم که بغض داره چجوری خفش میکنه
+الان راحت شدی؟(داد)
+دیگه میتونی اون لبخند لعنتیتو مهمون لبات کنی(نیشخند بلند)
بعد از این حرفش خودشو انداخت رو تخت و باز زد زیر خنده اما همراهش اشک از گوشه چشاش میریخت
رفتم کنارش نشستم رو تخت دستاشو گرفتم تو دستم
_برای هر زخمی که بخاطر من رو تنت نشسته متاسفم.
_نمیخواستم این مدلی بشه..جیمین..من دوست دارم!
_اما به زمان نیاز دارم(اروم)
چشاشو بسته بود هیچ واکنشی نداشت تو حالت مستی میدونستم این حرفا یادش میره..از بازوش گرفتم بلندش کردم بردمش سمت حموم گذاشتمش توی وان آب رو باز کردم و روش آب یخ گرفتم ...بعد یه ربع آوردمش بیرون خشکش کردم با حوله اما لباس های خیسش تنش بود که رفتم چند تا لباس اوردم گذاشتم رو تخت ..
_جیمین میدونم زیاد هوشیار نیستی ولی لطفا تا چیزی درست کنم اینارو عوض کن
بعد از اتاق خارج شدم رفتم سمت آشپز خونه براش قهوه تلخ درست کردم تا به خودش بیاد رفتم پشت در اتاق واستادم چند تا در زدم و بعد داخل شدم
دیدم لباساشو عوض کرده که یه نفس راحت کشیدم..نشسته بود رو تخت و سرشو تکیه داده بود به تاج و چشاشو بسته بود رفتم کنارش نشستم چند تا تکونش دادم که چشاماشو باز کرد..قهوه رو گرفتم سمتش
_اینو بخور تا یکم حالت بهتر بشه
از دستم گرفت و کم کم شروع به خوردن کرد که وقتی تموم شد لیوان رو ازش گرفتم و کنار میز جای تخت گذاشتم..روی تخت دراز کشید که اروم اروم چشاش سنگین شد و خوابید
منم رفتم تو حال جلو تلویزیون نشستم تا خودمو یکم سرگرم کنم تا فکرم درگیر نشه
پارت ۱۴
سرمو گذاشتم رو بالشت که نفهمیدم کی خوابم برد..
/از زبان جیمین
اصلا خوابم نمیبرد بخاطر اتفاق های امروز حسابی درد داشتم نمیتونستم تحمل کنم..اینکه میگن وقتی عشقت میزاره میره دردش غیر قابل تحمله پس راسته
من حتی نمیدونم ا.ت دیگه پاشو تو خونه میزاره یا ن..تو همین فکرا بودم که حس کردم یکی داخل خونه شد که فهمیدم ا.ته زود خودمو زدم به خواب تا با دیدنم اذیت نشه..
موقعه ای که اومد رو تخت نشست و اون حرف زد انگار یه درد به دردای دیگم اضافه کرد..از سرجام پاشدم یه نگاهی بهش کردم خوابیده بود رو تخت نشستم و بهش خیره شدم..
+اما من هروقت میدیدمت لبخند میشدی رو لبام امید وارم درد نشی برام!(اروم)
..
+ولی من بهت گفتم هیچوقت نمیتونم عاشقت باشم،ولی حالا حال و روزمو نگا(نیشخند اروم)
+ولی بازم برات صبر میکنم.
از رو تخت پاشدم رفتم سمت در اتاق و خارج شدم..احتمالا ا.ت امروز فردا هم از اینجا میره و من باز میشم تنها..هر بلایی سرم بیاد حقمه، خودم کردم اینم سزاش
+حقمه..ولی میتونم دووم بیارم؟(زیر لبی)
ایی خدا چرا مغزم اروم نمیگیره..رفتم سمت یخچال آبجو و چند شیشه الکل برداشتم،شاید اینجوری مغزم اروم بگیره..شروع کردم به خوردن که نفهمیدم کی وقت گذشت ساعت ۶ صبح بود
اینقدر خورده بودم که میتونستم بالا بیارم کارامم دست خودم نبود..آخ گندش بزنن امید وارم خراب کاری نکنم..
/از زبان ا.ت
توی خواب ناز بودم که با شکستن چیزی از خواب پریدم دیدم جیمین نیست رو تخت ساعت رو نگاه کردم ساعت ۶ صبح بود این منگل داره چیکار میکنه..از سرجام پاشدم هم خواستم در اتاق رو باز کنم که برم بیرون یکی در اتاق رو باز کرد و اومد تو جیمین بود تلو تلو راه میرفت
رفتم از بازوش گرفتم سریع ،نمیدونم چرا اینجوری شده بود
_تو چت شده..واستا ببینم تو الکل خوردی؟سر صبحی؟
زود خودشو ازم جدا کرد رفت یه طرف
+چیه باز درد اور تر شدم برات؟(خنده)
عین دیوونه ها میخندید نمیدونستم الان باید چیکار کنم فقط بهش خیره شده بودم و با تعجب از کاراش سرجام واستاده بودم
+از اینکه منو تو این وضعیت میبینی خوشحالی؟به حال و روزم خندت میگیره؟
_جیمین ولی من به تو قولی نداده بودم..میشه یکم به خودت بیاری؟
خنده از لباش محو شد تکیه داد به دیوار و رو زمین اروم اروم نشست دستشو کرد لای موهاشو و مشت کرد سرشو انداخت پایین و به زمین خیره شد
+تو فقط میخواستی خورد شدنمو ببینی اونم جلو چشمات!
نمیدونستم باید چی بگم شاید الان حق با اون بود که یهو با غضب از جاش پاشد اشک تو چشاش حلقه زده بود میتونستم ببینم که بغض داره چجوری خفش میکنه
+الان راحت شدی؟(داد)
+دیگه میتونی اون لبخند لعنتیتو مهمون لبات کنی(نیشخند بلند)
بعد از این حرفش خودشو انداخت رو تخت و باز زد زیر خنده اما همراهش اشک از گوشه چشاش میریخت
رفتم کنارش نشستم رو تخت دستاشو گرفتم تو دستم
_برای هر زخمی که بخاطر من رو تنت نشسته متاسفم.
_نمیخواستم این مدلی بشه..جیمین..من دوست دارم!
_اما به زمان نیاز دارم(اروم)
چشاشو بسته بود هیچ واکنشی نداشت تو حالت مستی میدونستم این حرفا یادش میره..از بازوش گرفتم بلندش کردم بردمش سمت حموم گذاشتمش توی وان آب رو باز کردم و روش آب یخ گرفتم ...بعد یه ربع آوردمش بیرون خشکش کردم با حوله اما لباس های خیسش تنش بود که رفتم چند تا لباس اوردم گذاشتم رو تخت ..
_جیمین میدونم زیاد هوشیار نیستی ولی لطفا تا چیزی درست کنم اینارو عوض کن
بعد از اتاق خارج شدم رفتم سمت آشپز خونه براش قهوه تلخ درست کردم تا به خودش بیاد رفتم پشت در اتاق واستادم چند تا در زدم و بعد داخل شدم
دیدم لباساشو عوض کرده که یه نفس راحت کشیدم..نشسته بود رو تخت و سرشو تکیه داده بود به تاج و چشاشو بسته بود رفتم کنارش نشستم چند تا تکونش دادم که چشاماشو باز کرد..قهوه رو گرفتم سمتش
_اینو بخور تا یکم حالت بهتر بشه
از دستم گرفت و کم کم شروع به خوردن کرد که وقتی تموم شد لیوان رو ازش گرفتم و کنار میز جای تخت گذاشتم..روی تخت دراز کشید که اروم اروم چشاش سنگین شد و خوابید
منم رفتم تو حال جلو تلویزیون نشستم تا خودمو یکم سرگرم کنم تا فکرم درگیر نشه
۱۷.۷k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.