جلوی قلب رو نمیشه گرفت! پارت 2
+ببینید قربان، روی این تفنگ اثر انگشت آقای کیم وجود داره که ثابت میکنه با همین تفنگ در ساعت 11:۳٠ شب وقتی عصبانی شدند، به خانومشون یعنی کیم ته اون، شلیک کردند و ایشون رو به قتل رسوندند
_تو... یعنی شما مشکل خاصی دارید؟ چرا موقع حرف زدن به من نگاه نمیکنید یا همش دستتون رو میمالید؟
+عا*خنده ضایع*خب راستش من از 10 سال پیش متوجه شدم که اخلال طیف اوتیسم دارم. این جنون و ناآرامی من به همین دلیله. اگه خیلی اذیتتون میکنم، میتونم پشتمو بهتون بکنم و صحبت کنم.
_نه من مشکلی ندارم نگران خودتون شدم... خب بگذریم... گفتید تمام مدارک جمع اوری شده؟
+بله... راستی متهم دائم اینو انکار میکنه که شلیک کرده. باید چیکار کنیم؟
_خب... این پرونده رو به کسای دیگه هم گزارش دادین؟
+خب فقط به اقای جونگ سوک گفتم چون خودشون این پرونده رو به من دادن.
_خوبه...خانوم جانگ؟
+بله قربان؟
_چقدر وقت گذاشتی و به این پرونده فکر کردی؟
+حدودا 20 ساعت.
_چرا؟
+چون اولین پروندم بود و سعی داشتم به خوبی انجامش بدم... میتونم بپرسم چرا این سوالو کردین؟
_خب همینجوری... من وقتی برای دفعه ی اول به عنوان وکیل قبول شدم، برای اولین پروندم اصلا نخوابیدم و دائما در حال فکر کردن بودم. در حدی که وقتی رفتم توی دادگاه، اصلا نمیفهمیدم قاضی چی میگه چون خیلی خسته بودم... راستی خانوم جانگ میخواستم یه چیزی بگم.
+گوش میدم لطفا بفرمایید.
_خب راستش...
بوممممممم
+یا اهل بیت پیامبر
=اوپاااااا
_یونا بهت یاد ندادن در بزنی؟!*عصبی*
=ببخشید اوپا*ناراحت*اخه میخواستم خبر خوبی بهت بدم.
_چیه؟
=اولش بگو این هرزه کیه اینجا؟
+خانوم لطفا درست صحبت کنید من وکیل جانگ جولینا هستم.
=چطوری تورو وکیل کردن؟*پوزخند*نمردیم و دیدیم دیوونه ها رو هم وکیل کردن. واقعا پیش خودت چی فکر کردی که اومدی اینجا؟ اینجا مگه تیمارستانه که تو اومدی و توش کار میکنی؟
+*بغض*من دیوونه نیستم.
=*پوزخند*هستی! اگه نبودی موقع حرف زدن مثل دیوونه ها این ور و اونور رو نگاه نمیکردی. دستتم که قرمز شده از بس مالوندیش. اگه اینا علائم دیوونگی نیست پس چیه؟
+من...
_کافیه.
=دختره ی دَگوری*به معنای روستایی*حالا منو با عشقم تنها بذار!
_چطور جرئت میکنی توی دفتر شرکت من به کارمندم بی احترامی کنی؟ مگه تو کی هستی؟ فعلا اینجا نه پدر و مادرامون هستند که نازتو بکشم نه چیزی! حالا هم برو بیرون و وقتمو نگیر.
=اما کسی که مزاحمه اونه نه من!*بغض*
_بهت گفتم برو بی...
+راست میگند! من مزاحمم. الانم میرم و شما باهم صحبت کنید*گریه ی آروم*راستی خانوم یونا... من دیوونه نیستم. من اختلال طیف اوتیسم دارم. خودمم انتخاب نکردم که همچین مریضی ناعلاجی داشته باشم ولی به هر حال سرنوشت رو نمیشه تغییر داد!
=چطور جرئت میکنی جواب منو بدی؟ تو یه هرزه بیشتر نیستی!
+چطوری به من میگید هرزه؟ من حتی تا حالا لب به مشروب نزدم.
=چه ربطی داره؟ تو هرشب زیر خواب یه نف...
_خفه شووووو. بهت گفتم گمشو از اینجا بیرون.*داد*
بعد از داد بلندی که یونگی کشید، جولینا دوباره اون حالتو گرفت... شبیه دیوونه ها میشد و دائم به گوشش ضربه میزد. با زانو هاش به سمت زمین فرود اومد.
_هانوم جانگ حالتون خوبه؟
=*پوزخند*بیا میگم دیوونس میگی نه. به هر حال من رفتم اوپا.
_به من نگو اوپا و فقط از جلوی چشمام گمشو!
_خانم جانگ حالتون خوبه؟ چرا اینجوری شدید؟ بیاید روی صندلی بنشینید.
+من واقعا متأسفم هق... من... هق باعث شدم شما عصبانی بشید واقعا هق متأسفم!
_چرا تو متأسفی؟ کار اون آشغال بود. اون عادت داره که اینطوری رفتار کنه. راستی چرا اینجوری شدی؟
+خب من هر وقت صدای بلند به گوشم بخوره اینطوری میشم.
این دفعه براتون طولانی نوشتم برید حال کنید.
_تو... یعنی شما مشکل خاصی دارید؟ چرا موقع حرف زدن به من نگاه نمیکنید یا همش دستتون رو میمالید؟
+عا*خنده ضایع*خب راستش من از 10 سال پیش متوجه شدم که اخلال طیف اوتیسم دارم. این جنون و ناآرامی من به همین دلیله. اگه خیلی اذیتتون میکنم، میتونم پشتمو بهتون بکنم و صحبت کنم.
_نه من مشکلی ندارم نگران خودتون شدم... خب بگذریم... گفتید تمام مدارک جمع اوری شده؟
+بله... راستی متهم دائم اینو انکار میکنه که شلیک کرده. باید چیکار کنیم؟
_خب... این پرونده رو به کسای دیگه هم گزارش دادین؟
+خب فقط به اقای جونگ سوک گفتم چون خودشون این پرونده رو به من دادن.
_خوبه...خانوم جانگ؟
+بله قربان؟
_چقدر وقت گذاشتی و به این پرونده فکر کردی؟
+حدودا 20 ساعت.
_چرا؟
+چون اولین پروندم بود و سعی داشتم به خوبی انجامش بدم... میتونم بپرسم چرا این سوالو کردین؟
_خب همینجوری... من وقتی برای دفعه ی اول به عنوان وکیل قبول شدم، برای اولین پروندم اصلا نخوابیدم و دائما در حال فکر کردن بودم. در حدی که وقتی رفتم توی دادگاه، اصلا نمیفهمیدم قاضی چی میگه چون خیلی خسته بودم... راستی خانوم جانگ میخواستم یه چیزی بگم.
+گوش میدم لطفا بفرمایید.
_خب راستش...
بوممممممم
+یا اهل بیت پیامبر
=اوپاااااا
_یونا بهت یاد ندادن در بزنی؟!*عصبی*
=ببخشید اوپا*ناراحت*اخه میخواستم خبر خوبی بهت بدم.
_چیه؟
=اولش بگو این هرزه کیه اینجا؟
+خانوم لطفا درست صحبت کنید من وکیل جانگ جولینا هستم.
=چطوری تورو وکیل کردن؟*پوزخند*نمردیم و دیدیم دیوونه ها رو هم وکیل کردن. واقعا پیش خودت چی فکر کردی که اومدی اینجا؟ اینجا مگه تیمارستانه که تو اومدی و توش کار میکنی؟
+*بغض*من دیوونه نیستم.
=*پوزخند*هستی! اگه نبودی موقع حرف زدن مثل دیوونه ها این ور و اونور رو نگاه نمیکردی. دستتم که قرمز شده از بس مالوندیش. اگه اینا علائم دیوونگی نیست پس چیه؟
+من...
_کافیه.
=دختره ی دَگوری*به معنای روستایی*حالا منو با عشقم تنها بذار!
_چطور جرئت میکنی توی دفتر شرکت من به کارمندم بی احترامی کنی؟ مگه تو کی هستی؟ فعلا اینجا نه پدر و مادرامون هستند که نازتو بکشم نه چیزی! حالا هم برو بیرون و وقتمو نگیر.
=اما کسی که مزاحمه اونه نه من!*بغض*
_بهت گفتم برو بی...
+راست میگند! من مزاحمم. الانم میرم و شما باهم صحبت کنید*گریه ی آروم*راستی خانوم یونا... من دیوونه نیستم. من اختلال طیف اوتیسم دارم. خودمم انتخاب نکردم که همچین مریضی ناعلاجی داشته باشم ولی به هر حال سرنوشت رو نمیشه تغییر داد!
=چطور جرئت میکنی جواب منو بدی؟ تو یه هرزه بیشتر نیستی!
+چطوری به من میگید هرزه؟ من حتی تا حالا لب به مشروب نزدم.
=چه ربطی داره؟ تو هرشب زیر خواب یه نف...
_خفه شووووو. بهت گفتم گمشو از اینجا بیرون.*داد*
بعد از داد بلندی که یونگی کشید، جولینا دوباره اون حالتو گرفت... شبیه دیوونه ها میشد و دائم به گوشش ضربه میزد. با زانو هاش به سمت زمین فرود اومد.
_هانوم جانگ حالتون خوبه؟
=*پوزخند*بیا میگم دیوونس میگی نه. به هر حال من رفتم اوپا.
_به من نگو اوپا و فقط از جلوی چشمام گمشو!
_خانم جانگ حالتون خوبه؟ چرا اینجوری شدید؟ بیاید روی صندلی بنشینید.
+من واقعا متأسفم هق... من... هق باعث شدم شما عصبانی بشید واقعا هق متأسفم!
_چرا تو متأسفی؟ کار اون آشغال بود. اون عادت داره که اینطوری رفتار کنه. راستی چرا اینجوری شدی؟
+خب من هر وقت صدای بلند به گوشم بخوره اینطوری میشم.
این دفعه براتون طولانی نوشتم برید حال کنید.
۷.۷k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.