پارت یک دوراهی
تهیونگ_من از این دختره که یکدقیقه اومد و رفت خوشم اومده<br>
جیمین+منم از این دختره که پیش جیهوب بود<br>
کوک×من از این دختره که روی مبل تک نفره نشسته بود <br>
جین÷منم از دختر بزرگه شون<br>
آیو ^منم از خودم خوشم اومده<br>
پدر=من میتونم بهش بگم دختراشو بده<br>
^من نمیتونم تحمل کنم <br>
_آیو ساکت شو یکم <br>
^بابا ببین چی میگه( خب اینم بگم که آیو برای باباش خاصه چون یدونه دختره اما خب پدربزرگشون پسر هارو بیشتر دوست داره مخصوصا تهیونگ و جیمین اما بلاخره یکیشونه با سختی انتخاب کرده و جانشین کرده )<br>
=تهیونگ یکم با ادب تر حرف بزن <br>
پدربزرگ√ تهیونگ چیز بدی نگفت <br>
<br>
لیسا :<br>
روی کاناپه دراز کشیده بودم همش داشتم سعی میکردم که رمز گوشی جیهوب رو باز کنم که چرا مجبورمون کرد که لباس خوب بپوشیم و وسایل مون رو جمع کنیم هعی 💔<br>
یکدفعه زنگ خورد من رفتم در رو باز کنم یه چند نفر بودن ریختن تو یکیشون باعث شد بخورم زمین<br>
_اوی دیونه چته <br>
+سلام خانم کوچولو <br>
_کوچولو ننته <br>
+دهنتو ببند <br>
_فا<br>
که جیهوب جلومو گرفت( فک میکنم فهمیدی ولی عزیزانی که نفهمیدن ف*ا*ک بود)<br>
رزی و جیسو با سرو صدا اومدن پایین بابا هم اومدو به ما گفت بشینیم جنی هم صدا کرد<br>
یه مرده گفت<br>
=من میشم پدر این پسرا آقای کیم( دیگه فامیل کیم رو گذاشتم برای پسرا پارک هم برای دخترا)<br>
×بله کاری داشتید<br>
=همونطوری که میدونید شما پول زیادی گرفتید و ندادید <br>
×ب بله <br>
=بنظرتون چیکار کنیم <br>
×میخواین بندازیم زندان <br>
=چی شوخیت گرفته میکشمت <br>
×چی نه لطفا<br>
=اما این کار برای من فایده نداره پس دختراتو بر میدارم <br>
×برای خودتون باشن همین الان ببرینشون <br>
مخم هنگ کرد بابا گفت برشون بدار گریم گرفت <br>
=پس ما همین الان میبریمسون <br>
جیسو÷ساکت شید ما هیجا نمیایم <br>
=فکر نمیکنم دست خودتون باشه ببرینشون <br>
چندتا بادیگارد اومدن و بردنمون انداختنمون بیرون و چند تاشون رفتن تو خونه جیهوب هم اومد بیرون فقط بابا و مامان بودن صدای جیغ و تیر اومد فهمیدم کشتنشون سیاهی<br>
<br>
رزی:<br>
همش جیغ میزدم گریه میکردم <br>
_کمک هق کمک هق <br>
هیشکی این درو و اطراف نبود لیسا بی هوش شد یه پسره که معلوم بود بادیگارد نیست بغلش کرد گذاشتش تو ماشین صدام در نمیومد مامان و بابا رو کشتن 😢😭بعدش خونه رو تمیز کردن و آتیش زد
جیمین+منم از این دختره که پیش جیهوب بود<br>
کوک×من از این دختره که روی مبل تک نفره نشسته بود <br>
جین÷منم از دختر بزرگه شون<br>
آیو ^منم از خودم خوشم اومده<br>
پدر=من میتونم بهش بگم دختراشو بده<br>
^من نمیتونم تحمل کنم <br>
_آیو ساکت شو یکم <br>
^بابا ببین چی میگه( خب اینم بگم که آیو برای باباش خاصه چون یدونه دختره اما خب پدربزرگشون پسر هارو بیشتر دوست داره مخصوصا تهیونگ و جیمین اما بلاخره یکیشونه با سختی انتخاب کرده و جانشین کرده )<br>
=تهیونگ یکم با ادب تر حرف بزن <br>
پدربزرگ√ تهیونگ چیز بدی نگفت <br>
<br>
لیسا :<br>
روی کاناپه دراز کشیده بودم همش داشتم سعی میکردم که رمز گوشی جیهوب رو باز کنم که چرا مجبورمون کرد که لباس خوب بپوشیم و وسایل مون رو جمع کنیم هعی 💔<br>
یکدفعه زنگ خورد من رفتم در رو باز کنم یه چند نفر بودن ریختن تو یکیشون باعث شد بخورم زمین<br>
_اوی دیونه چته <br>
+سلام خانم کوچولو <br>
_کوچولو ننته <br>
+دهنتو ببند <br>
_فا<br>
که جیهوب جلومو گرفت( فک میکنم فهمیدی ولی عزیزانی که نفهمیدن ف*ا*ک بود)<br>
رزی و جیسو با سرو صدا اومدن پایین بابا هم اومدو به ما گفت بشینیم جنی هم صدا کرد<br>
یه مرده گفت<br>
=من میشم پدر این پسرا آقای کیم( دیگه فامیل کیم رو گذاشتم برای پسرا پارک هم برای دخترا)<br>
×بله کاری داشتید<br>
=همونطوری که میدونید شما پول زیادی گرفتید و ندادید <br>
×ب بله <br>
=بنظرتون چیکار کنیم <br>
×میخواین بندازیم زندان <br>
=چی شوخیت گرفته میکشمت <br>
×چی نه لطفا<br>
=اما این کار برای من فایده نداره پس دختراتو بر میدارم <br>
×برای خودتون باشن همین الان ببرینشون <br>
مخم هنگ کرد بابا گفت برشون بدار گریم گرفت <br>
=پس ما همین الان میبریمسون <br>
جیسو÷ساکت شید ما هیجا نمیایم <br>
=فکر نمیکنم دست خودتون باشه ببرینشون <br>
چندتا بادیگارد اومدن و بردنمون انداختنمون بیرون و چند تاشون رفتن تو خونه جیهوب هم اومد بیرون فقط بابا و مامان بودن صدای جیغ و تیر اومد فهمیدم کشتنشون سیاهی<br>
<br>
رزی:<br>
همش جیغ میزدم گریه میکردم <br>
_کمک هق کمک هق <br>
هیشکی این درو و اطراف نبود لیسا بی هوش شد یه پسره که معلوم بود بادیگارد نیست بغلش کرد گذاشتش تو ماشین صدام در نمیومد مامان و بابا رو کشتن 😢😭بعدش خونه رو تمیز کردن و آتیش زد
۶.۵k
۱۳ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.