پارت ۸
هز دو به دره دادگاه رسیدند یجی و شما به سمت ماشین رفتند و ا/ت چند لحظه به اون دو عاشق و معشوق نگاه میکرد که پسرکه این داستان هم این تماس چشمی را دو طرفه کرد چند لحظه در سیاهی مردمک چشم های هم فرو رفتند هر دو به خاطرات شیرین اما دردآور خود فکر میکردند در همان لحظه یجی بازوی شوگا را میکشید او نمیدانست که نباید به بازوی چپه یونگی دست بسته چون حای سوختگیه بدی داره و اون اذیت میشه باز هم ا/ت جلو میوفتد بلند میگوید
+نه(یک قدم توی خیابون)
فکر میکنی چیشد ها نمیشه اون لحضه رو توصیف کرد اما خوب میشه فهمید چند دقیقه بعدش یونگی کی رو وسط خیابون بغل می رد و گریه می کرد صدای آمبولانس و مردمی که در گوش چیزی میگفتند هم میومد
واقعا همه چی تموم شد؟
اینم از این دوستان حمایتا خیلی کم شده نمیدونم اصلا دیگه فیک بنویسم یا نه با این وضح
+نه(یک قدم توی خیابون)
فکر میکنی چیشد ها نمیشه اون لحضه رو توصیف کرد اما خوب میشه فهمید چند دقیقه بعدش یونگی کی رو وسط خیابون بغل می رد و گریه می کرد صدای آمبولانس و مردمی که در گوش چیزی میگفتند هم میومد
واقعا همه چی تموم شد؟
اینم از این دوستان حمایتا خیلی کم شده نمیدونم اصلا دیگه فیک بنویسم یا نه با این وضح
۱۲.۷k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.