پارت ۵۱
و کوک هم لباسشو پوشید و رفتیم سوار ماشین شدیم .
( خب شاید براتون سوال شده باشه که مامان و بابای ا.ت کجان . اونا هنوز دگو هستن و ا.ت وسایل دانشگاهش رو از قبل گذاشته بود خونه کوک)
پرش زمانی به وقتی که رسیدن :
کوک ماشین رو یکم عقب تر از دانشگاه پارک کرد چون تو دانشگاه همه از دم فنش بودن و ماشینش رو میشناختن . خلاصه کوک ماسکشو زد و از ماشین پیاده شدیم .
ا.ت ویو:
تقریبا یه بیست متر دور تر از دانشگاه بودیم . چون قدم رفتم که یهو حالم بده شد و چشمام سیاهی رفت .
کوک فوری بغلم کرد و آروم چند بار زد روی لپام .منم چند بار چشمامو محکم باز و بسته کردم که درست شد.
کوک با نگرانی گفت : خوبی؟ میخوای برگردیم؟
ا.ت: نه نه اوکیه . خوبم .
کوک: ولی من بغلت میکنم و حق اعتراض هم نداری
ا.ت: میگم یه بانی وحشی هستی .
خلاصه ده رفتیم تو دانشگاه که کوک یهو جیمین رو دید . جیمین بیچاره هم جنی رو کول کرده بود . رفتیم سمتشون و سلام کردیم که کوک گفت : هیونگ میبینم تو هم عین مظلوما داری مسافر بری میکنی.
جیمین: اینجور که پیداست اره . تو هم که گرفتار شدی .
جنی و ا.ت ( هم زمان با هم ) : بیشعورا مسافر عمتونه
کوک: هیونگ دیشب خودت ایده دادی الان هم باید جورشو بکشی . تازه از دست تو کمر منم درد میکنه
جیمین: نه اینکه تو سر من کم کرم میریزی . منم یه بار تلافی کردم
ا.ت: خب آقایون کلاسمون دیر شد با اجازه .
کوک: ا.ت .خوبی؟ اگر حالت بد شد زنگ بزنی هاااا.
ا.ت: اره کوکی خوبم . باشه زنگ میزنم .
جنی: خب خدااافس
پسرا: خدافظ
و ا.ت و جنی رفتن داخل دانشگاه و جیمین هم رفت خونه کوک .
کوک ویو:
دخترا رو که رسوندیم دانشگاه بعدش با جیمین هیونگ آمدیم خونه من .
تا رسیدیم جیمین رفت بالا اتاق من و ا.ت که دیشب ..... الله اکبر بود . از اون بالا داد شد : جونگگگگ کوکککککی دیشب با این دختر بد بخت چیکار کردی ؟
...................
سلااام . چطورین خوبین؟ خیلی ببخشید دیر گذاشتم خیلللللی درگیر بودم در حد تیم ملیییی . دو سه روزه که خونه مامان جونم هستم و دختر داییم اینا آمدن ایران و کلی کلاس داشتم و .... و اصلا وقت سر خاروندن هم نداشتم . بازم ببخشید . از فردا دوباره براتون شروع میکنم پارت گذاشتن .
( خب شاید براتون سوال شده باشه که مامان و بابای ا.ت کجان . اونا هنوز دگو هستن و ا.ت وسایل دانشگاهش رو از قبل گذاشته بود خونه کوک)
پرش زمانی به وقتی که رسیدن :
کوک ماشین رو یکم عقب تر از دانشگاه پارک کرد چون تو دانشگاه همه از دم فنش بودن و ماشینش رو میشناختن . خلاصه کوک ماسکشو زد و از ماشین پیاده شدیم .
ا.ت ویو:
تقریبا یه بیست متر دور تر از دانشگاه بودیم . چون قدم رفتم که یهو حالم بده شد و چشمام سیاهی رفت .
کوک فوری بغلم کرد و آروم چند بار زد روی لپام .منم چند بار چشمامو محکم باز و بسته کردم که درست شد.
کوک با نگرانی گفت : خوبی؟ میخوای برگردیم؟
ا.ت: نه نه اوکیه . خوبم .
کوک: ولی من بغلت میکنم و حق اعتراض هم نداری
ا.ت: میگم یه بانی وحشی هستی .
خلاصه ده رفتیم تو دانشگاه که کوک یهو جیمین رو دید . جیمین بیچاره هم جنی رو کول کرده بود . رفتیم سمتشون و سلام کردیم که کوک گفت : هیونگ میبینم تو هم عین مظلوما داری مسافر بری میکنی.
جیمین: اینجور که پیداست اره . تو هم که گرفتار شدی .
جنی و ا.ت ( هم زمان با هم ) : بیشعورا مسافر عمتونه
کوک: هیونگ دیشب خودت ایده دادی الان هم باید جورشو بکشی . تازه از دست تو کمر منم درد میکنه
جیمین: نه اینکه تو سر من کم کرم میریزی . منم یه بار تلافی کردم
ا.ت: خب آقایون کلاسمون دیر شد با اجازه .
کوک: ا.ت .خوبی؟ اگر حالت بد شد زنگ بزنی هاااا.
ا.ت: اره کوکی خوبم . باشه زنگ میزنم .
جنی: خب خدااافس
پسرا: خدافظ
و ا.ت و جنی رفتن داخل دانشگاه و جیمین هم رفت خونه کوک .
کوک ویو:
دخترا رو که رسوندیم دانشگاه بعدش با جیمین هیونگ آمدیم خونه من .
تا رسیدیم جیمین رفت بالا اتاق من و ا.ت که دیشب ..... الله اکبر بود . از اون بالا داد شد : جونگگگگ کوکککککی دیشب با این دختر بد بخت چیکار کردی ؟
...................
سلااام . چطورین خوبین؟ خیلی ببخشید دیر گذاشتم خیلللللی درگیر بودم در حد تیم ملیییی . دو سه روزه که خونه مامان جونم هستم و دختر داییم اینا آمدن ایران و کلی کلاس داشتم و .... و اصلا وقت سر خاروندن هم نداشتم . بازم ببخشید . از فردا دوباره براتون شروع میکنم پارت گذاشتن .
۳.۷k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.