لایک
Forever ¹²
( این مکالمه بعد از ملاقات کوک با پدرشه )
مکالمه ::
ج : دخترم واسه قبولی این شرکت آماده ای
ات : خب من توی آمریکا نیستم و اگه بهم بدین دوباره یکی از سهامداران اینجارو اداره میکنه پس بهتره دست شما باشه...
ج : هرجور مایلی پس به پسرم میدم
ات : بله
_ زمان حال _
ج : ات صحبتی داری ؟
ات : سلام به همگی
خب خیلیاتون میگفتین برای چی این هلدینگ ساخته شده من تو سن ۱۸ و ۱۹ سالگی مشکلات زیادی رو تحمل میکردم حتی مورد تهدید از طرف کسایی که دوسشون داشتم قرار گرفتم اینطوری شد که برای آرامش خوردم وارد این کار شدم ؛ با یه دوست آشنا شدم و رسیدیم به اینجا ، باعث شد چیزایی که میخوام رو بدست بیارم و از همه ی گذشته ها بدور باشم ولی الان کسی اینجاست که تمام وجود عاشقشم
ات ویو :
اره کوک عاشقتم ولی تو کس دیگه رو دوست داری ...
_ چند دقیقه بعد _
ات ویو :
داشتم از سن میرفتم پایین یه از طرف یکی به سمت انبار گوشه سالن کشیده شدم
ات : ولم کن
کوک : ببند
ات : کوک تویی ؟ چیکارم داری
کوک : کوک ؟؟ عاشق این اسمم و همچنین عاشق تو
ات : ولم کننننن بخدا جیغ میزنم
کوک : خب بزن
ات ویو :
خواستم جیغ بزنم که رو ل*بم بوسه زد
ات : عوضی
کوک : یادته گفتم امشب دزد زیاده
ات : چی ؟
کوک : منم دارم اموال خودمو برمیدارم
ات : الیوررررر ( عربده )
کوک : کسی صداتو نمیشنوه اینقدر صدا اهنگ زیاده
ات : خیلی بدی
کوک : الان ناز بکشم؟
ات : نیاز نکرده .. خدافظ
کوک : وایسا بابا
ات : چیه
ات ویو :
چسبوندم به دیوار با دستاش مانع فرارم شد یه نگا به دستش کردم رگاش زده بود بیرون اون تتوی جذابش آدم دیوونه میشه
خودشو نزدیکم کرد و آروم میبو**سیدم
و منو نزدیک خودش کرد منم ناخواسته همراهی میکردم
کوک ویو :
دلم براش تنگ شده بود
با اون مشتری کوچیکش ازم میخواست ولش کنم
ات : به جرم تجا*وز ازت شکایت میکنم
کوک : تجا*وز وقتی داشتی همکاری میکردی ؟
ات : عههههههههه
کوک : پس توام دوستم داری ؟ ( خوشحال )
ات : خیر
کوک : هی میدونم دوست پسر عوضیت فیکه
ات : خب..... چی کی بهت گفت؟
کوک : میدونی که با شکنجه همه چی رو بدست میارم
ات : بکهیون همه چی رو لو میده نه
کوک : حالا هم برو بهش بگو میخوای بیای خونه من
ات : عمرا
کوک : تنبیه ؟
ات : باشه
کوک : ام
.
ات : الیور
* جان
ات : باید برم پیش کوک
* چرا ؟
ات : مجبورم کرده ببین من یک هفته دیگه میرم کرده اگه خواستی بیا
* ات میشه یه چی بگم
ات : هوم بگو
* من .. خب نمیخوام دوستیمون خراب شه ها میخوام اینو بگم که راحت شم ..
ات: ...
* من دوست دارم اون دختری هم که بهت گفتم تو بودی
ات : ...........
( این مکالمه بعد از ملاقات کوک با پدرشه )
مکالمه ::
ج : دخترم واسه قبولی این شرکت آماده ای
ات : خب من توی آمریکا نیستم و اگه بهم بدین دوباره یکی از سهامداران اینجارو اداره میکنه پس بهتره دست شما باشه...
ج : هرجور مایلی پس به پسرم میدم
ات : بله
_ زمان حال _
ج : ات صحبتی داری ؟
ات : سلام به همگی
خب خیلیاتون میگفتین برای چی این هلدینگ ساخته شده من تو سن ۱۸ و ۱۹ سالگی مشکلات زیادی رو تحمل میکردم حتی مورد تهدید از طرف کسایی که دوسشون داشتم قرار گرفتم اینطوری شد که برای آرامش خوردم وارد این کار شدم ؛ با یه دوست آشنا شدم و رسیدیم به اینجا ، باعث شد چیزایی که میخوام رو بدست بیارم و از همه ی گذشته ها بدور باشم ولی الان کسی اینجاست که تمام وجود عاشقشم
ات ویو :
اره کوک عاشقتم ولی تو کس دیگه رو دوست داری ...
_ چند دقیقه بعد _
ات ویو :
داشتم از سن میرفتم پایین یه از طرف یکی به سمت انبار گوشه سالن کشیده شدم
ات : ولم کن
کوک : ببند
ات : کوک تویی ؟ چیکارم داری
کوک : کوک ؟؟ عاشق این اسمم و همچنین عاشق تو
ات : ولم کننننن بخدا جیغ میزنم
کوک : خب بزن
ات ویو :
خواستم جیغ بزنم که رو ل*بم بوسه زد
ات : عوضی
کوک : یادته گفتم امشب دزد زیاده
ات : چی ؟
کوک : منم دارم اموال خودمو برمیدارم
ات : الیوررررر ( عربده )
کوک : کسی صداتو نمیشنوه اینقدر صدا اهنگ زیاده
ات : خیلی بدی
کوک : الان ناز بکشم؟
ات : نیاز نکرده .. خدافظ
کوک : وایسا بابا
ات : چیه
ات ویو :
چسبوندم به دیوار با دستاش مانع فرارم شد یه نگا به دستش کردم رگاش زده بود بیرون اون تتوی جذابش آدم دیوونه میشه
خودشو نزدیکم کرد و آروم میبو**سیدم
و منو نزدیک خودش کرد منم ناخواسته همراهی میکردم
کوک ویو :
دلم براش تنگ شده بود
با اون مشتری کوچیکش ازم میخواست ولش کنم
ات : به جرم تجا*وز ازت شکایت میکنم
کوک : تجا*وز وقتی داشتی همکاری میکردی ؟
ات : عههههههههه
کوک : پس توام دوستم داری ؟ ( خوشحال )
ات : خیر
کوک : هی میدونم دوست پسر عوضیت فیکه
ات : خب..... چی کی بهت گفت؟
کوک : میدونی که با شکنجه همه چی رو بدست میارم
ات : بکهیون همه چی رو لو میده نه
کوک : حالا هم برو بهش بگو میخوای بیای خونه من
ات : عمرا
کوک : تنبیه ؟
ات : باشه
کوک : ام
.
ات : الیور
* جان
ات : باید برم پیش کوک
* چرا ؟
ات : مجبورم کرده ببین من یک هفته دیگه میرم کرده اگه خواستی بیا
* ات میشه یه چی بگم
ات : هوم بگو
* من .. خب نمیخوام دوستیمون خراب شه ها میخوام اینو بگم که راحت شم ..
ات: ...
* من دوست دارم اون دختری هم که بهت گفتم تو بودی
ات : ...........
۹.۲k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.