فیک بی تی اس پارت ۷
کوک ویو:
رسیدم شرکت دل تو دلم نبود که ا/ت رو ببینم...چی شد که من ازش خوشم اومد؟..حتی یادم نمیاد
از بعد اینکه اونو دیدم سردردای وحشتناکی میگرم و همینطور یه سری تصاویر ناواضح از گذشتم چیزایی که خیلی سال پیش از یاد بردم...پدرم میگفت چیزای مهمی نیستن...ولی به هرحال اونا گذشته منو تشکیل میدن..
ا/ت ویو:
رسیدم بالاخره به موقع البته که تا برسم به طبقه ۵ ام ۵ دقیقه تاخیر داشتم
وسایلمو گذاشتم و رفتم توی اتاق کوک
در زدم
- بیا تو
درو باز کردمو رفتم تو
با لبخند دندون نمایی به من نگاه میکرد
-بالاخره اومدی!
+(لبختدی زدم) امم..بله صبح بخیر
-ا/ت...میخواستم یه چیزی رو بهت بگم هر وقت که خودت اماده باشی...اگه میشه میصه یه قراری بزاریم که ..راجبش باهات صحبت کنم...
+(یعنی چی میخواد بگه؟..) باشه حتما
-(موهای ا/ت رو از صورتش کنار زد )
+امم...امم..(استرس گرفته بودمو نمیدونستم باید چیکار کنم...)خبب اگه کاری ندارید من..من میتونم برم؟؟
-باشه حتما فقط اگه میشه با
کیم تهیونگ،مین یونگی،پارک جیمین،کیم سوکجین برای امروز قرار ملاقات بزار
+حتما(از اتاق رفتم بیرون که تلفنم زنگ خورد)
یونا بود این مدت خیلی باهم صمیمی تر شده بودیمو خب الان داشت درمورد دادگاهش بهم میگفت و همینطور شکست عشقی ای که توی این مدت خورده بود
سرگرم حرف زدن با اون شدم
تلفنو قطع کرد خب گفت باا
یونگی جیمین تهیونگ و هیونجین قرار ملاقات بزارم دیگه مگه نه؟
(نشستم و شروع به زنگ زدن به منشی های اونا برای قرار گذاشتن شدم)
کوک ویو:
کاملا مطمئنم که دوسش دارم...
لحظه شماری میکنم که ...بهش اعتراف کنم...
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
رسیدم شرکت دل تو دلم نبود که ا/ت رو ببینم...چی شد که من ازش خوشم اومد؟..حتی یادم نمیاد
از بعد اینکه اونو دیدم سردردای وحشتناکی میگرم و همینطور یه سری تصاویر ناواضح از گذشتم چیزایی که خیلی سال پیش از یاد بردم...پدرم میگفت چیزای مهمی نیستن...ولی به هرحال اونا گذشته منو تشکیل میدن..
ا/ت ویو:
رسیدم بالاخره به موقع البته که تا برسم به طبقه ۵ ام ۵ دقیقه تاخیر داشتم
وسایلمو گذاشتم و رفتم توی اتاق کوک
در زدم
- بیا تو
درو باز کردمو رفتم تو
با لبخند دندون نمایی به من نگاه میکرد
-بالاخره اومدی!
+(لبختدی زدم) امم..بله صبح بخیر
-ا/ت...میخواستم یه چیزی رو بهت بگم هر وقت که خودت اماده باشی...اگه میشه میصه یه قراری بزاریم که ..راجبش باهات صحبت کنم...
+(یعنی چی میخواد بگه؟..) باشه حتما
-(موهای ا/ت رو از صورتش کنار زد )
+امم...امم..(استرس گرفته بودمو نمیدونستم باید چیکار کنم...)خبب اگه کاری ندارید من..من میتونم برم؟؟
-باشه حتما فقط اگه میشه با
کیم تهیونگ،مین یونگی،پارک جیمین،کیم سوکجین برای امروز قرار ملاقات بزار
+حتما(از اتاق رفتم بیرون که تلفنم زنگ خورد)
یونا بود این مدت خیلی باهم صمیمی تر شده بودیمو خب الان داشت درمورد دادگاهش بهم میگفت و همینطور شکست عشقی ای که توی این مدت خورده بود
سرگرم حرف زدن با اون شدم
تلفنو قطع کرد خب گفت باا
یونگی جیمین تهیونگ و هیونجین قرار ملاقات بزارم دیگه مگه نه؟
(نشستم و شروع به زنگ زدن به منشی های اونا برای قرار گذاشتن شدم)
کوک ویو:
کاملا مطمئنم که دوسش دارم...
لحظه شماری میکنم که ...بهش اعتراف کنم...
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
۴.۳k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.