وقتی عاشق هم میشید اما جرعت ندارید به هم دیگه
وقتی عاشق هم میشید اما جرعت ندارید به هم دیگه
پارت 4
داشتیم اسکیت میروندیم که یونارو با عصبانیت دیدم اومد نزدیک
یونا : ات تومنو تودانشگاه تنها میزاری که بااین پسر بری بیرون
یونگی : هی این دوست دخترم هست ها
یونا:چییییییییییی ات این چی میگه
ات : یونا اروم باش همه چیو بهت توضیح میدم
یونا : الان می خوام بریم خونه تا همه چیو بهم توضیح بدی
ات : باشه
ویوات
با یونگی خداحافظی کردم
رفیتیم خونه همه چیرو به یونا توضیح دادم
که رفتم لباس هامو عوض کردم که دیدم یونا یواش یواش گریه میکنه
ات : یونا گریه نکن ببخشید دیگه این کارو نمی کنم
یونا : حق اخه تو چرا منو اونجا تنهاگذاشتی بااون پسرا ها
ات : خب ببخشید منو میبخشی (بابغض)
یونا : معلومه که میبخشمت
که صدای زنگ در اومد
ویو ات
یونا رفت درو باز کرد که دید یونگی
یونا : اوه سلام یونگی
یونگی : سلام
یونا :بیاتو
یونگی : ات کجاست
یونا: تو اتاق بزار الان صداش میزم ات بیا ببین کی اومده
ات : کی اومده
یونا : بیاببین
ات : کی؟ اوه سلام یونگی
یونگی : سلام ات
ات : بشین
یونگی : ممنون
(بعد 10 مین)
یونگی : یونا منو ببخش من نمی دونستم ات دوست صمیمی داره
یونا : اشکالی نداره اما اینجا میگم ها ببینم داری اتو اذیت میکنی منموتو ها
یونگی : باشه (باخنده)
یونا : میگم ات کی قرار خاله بشم
ات : قرار ه خاله نشی
یونا: چرا مگه قرار نیست باهم....
ات : یونااااااااا
یونگی : مبگم ات میای بریم رستوران
ات : باشه.. اما یونا تو خونه تنهاست
یونگی : یونا رو هم با خودمون میبریم
یونا : نه من نمیام کاردارم
ات : باشه
یونگی : خب ات برو اماده شو بریم
ات : باشه (گایز عکسشو میزارم)
ویوات
رفتم اماده شدم اومدم
یونگی : خشگل شدی
ات : مرسی
یونگی : بریم؟!
ات : بریم
ویوات
با یونا خداحافظی کردیم
رفتیم رستوران غذاخوردیم
شب شده بود یونگی منو اورد خونه باهم خداحافظی کریم رفتم خونه یونا نبود
زنگ زدم جواب نداد نگران شده بودم بعد از چند ساعت در باز شد که برگشتم دیدم یونا......
پارت 4
داشتیم اسکیت میروندیم که یونارو با عصبانیت دیدم اومد نزدیک
یونا : ات تومنو تودانشگاه تنها میزاری که بااین پسر بری بیرون
یونگی : هی این دوست دخترم هست ها
یونا:چییییییییییی ات این چی میگه
ات : یونا اروم باش همه چیو بهت توضیح میدم
یونا : الان می خوام بریم خونه تا همه چیو بهم توضیح بدی
ات : باشه
ویوات
با یونگی خداحافظی کردم
رفیتیم خونه همه چیرو به یونا توضیح دادم
که رفتم لباس هامو عوض کردم که دیدم یونا یواش یواش گریه میکنه
ات : یونا گریه نکن ببخشید دیگه این کارو نمی کنم
یونا : حق اخه تو چرا منو اونجا تنهاگذاشتی بااون پسرا ها
ات : خب ببخشید منو میبخشی (بابغض)
یونا : معلومه که میبخشمت
که صدای زنگ در اومد
ویو ات
یونا رفت درو باز کرد که دید یونگی
یونا : اوه سلام یونگی
یونگی : سلام
یونا :بیاتو
یونگی : ات کجاست
یونا: تو اتاق بزار الان صداش میزم ات بیا ببین کی اومده
ات : کی اومده
یونا : بیاببین
ات : کی؟ اوه سلام یونگی
یونگی : سلام ات
ات : بشین
یونگی : ممنون
(بعد 10 مین)
یونگی : یونا منو ببخش من نمی دونستم ات دوست صمیمی داره
یونا : اشکالی نداره اما اینجا میگم ها ببینم داری اتو اذیت میکنی منموتو ها
یونگی : باشه (باخنده)
یونا : میگم ات کی قرار خاله بشم
ات : قرار ه خاله نشی
یونا: چرا مگه قرار نیست باهم....
ات : یونااااااااا
یونگی : مبگم ات میای بریم رستوران
ات : باشه.. اما یونا تو خونه تنهاست
یونگی : یونا رو هم با خودمون میبریم
یونا : نه من نمیام کاردارم
ات : باشه
یونگی : خب ات برو اماده شو بریم
ات : باشه (گایز عکسشو میزارم)
ویوات
رفتم اماده شدم اومدم
یونگی : خشگل شدی
ات : مرسی
یونگی : بریم؟!
ات : بریم
ویوات
با یونا خداحافظی کردیم
رفتیم رستوران غذاخوردیم
شب شده بود یونگی منو اورد خونه باهم خداحافظی کریم رفتم خونه یونا نبود
زنگ زدم جواب نداد نگران شده بودم بعد از چند ساعت در باز شد که برگشتم دیدم یونا......
۱۴.۰k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.