آوای دروغین
فصل دوم
ادامهی پارت هفتم
+کلا اینطوریم
*اووکی...ولش...بابای منم بخاطر بابای تو اسم پسر اولش که میشه داداش من رو سینا گذاشته و سوال آخر...تو کرهای بلدی؟
+آره
*جدا...میشه بهم یاد بدی؟
+نمیدونم...من خستم...میشه بعدا حرف بزنیم؟
*ولی تو که از ظهر تا الان خواب بودی...ولی باشه
سیما بلند شد و به سمت سپهر رفت و دستشو گرفت و بیرون کشید...وقتی از اتاق بیرون رفتن به سمت گوشیم حمله کردم و سریع به جیمین زنگ زدم
^جیمین ویو^
با ناراحتی به جونگکوک که روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود و لام تا کام حرف نمیزد خیره شدم...فقط به پنجرهی اتاق نگاه میکردبا بغض زمزمه کردم:چرا همچین حماقتی کردی
چشمای سردشو بهم دوخت و لب زد:کدوم حماقتم؟اینکه بخوام به زندگیم پایان بدم حماقته؟
×معلومه که حماقته...تو این همه فرصت برای زندگی داری...اصلا برای چی باید دست به همچین کاری میزدی؟
_بخاطر بزرگترین حماقتم
×چرا بهش نمیگی که دوسش داری؟
_بگم که پسم بزنه؟کاری که من کردم کار کوچیکی نبود که به راحتی از کنارش بگذره...خودمم متوجهم
خواستم حرفی بزنم که متوجه ویبره گوشیم تو جیبم شدم...گوشیرو از جیبم در آوردم و به اسم آوینا که روی صفحه روشن خاموش میشد خیره شدم
×آویناست...بگم بهش؟
_بزار رو بلندگو
ادامهی پارت هفتم
+کلا اینطوریم
*اووکی...ولش...بابای منم بخاطر بابای تو اسم پسر اولش که میشه داداش من رو سینا گذاشته و سوال آخر...تو کرهای بلدی؟
+آره
*جدا...میشه بهم یاد بدی؟
+نمیدونم...من خستم...میشه بعدا حرف بزنیم؟
*ولی تو که از ظهر تا الان خواب بودی...ولی باشه
سیما بلند شد و به سمت سپهر رفت و دستشو گرفت و بیرون کشید...وقتی از اتاق بیرون رفتن به سمت گوشیم حمله کردم و سریع به جیمین زنگ زدم
^جیمین ویو^
با ناراحتی به جونگکوک که روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود و لام تا کام حرف نمیزد خیره شدم...فقط به پنجرهی اتاق نگاه میکردبا بغض زمزمه کردم:چرا همچین حماقتی کردی
چشمای سردشو بهم دوخت و لب زد:کدوم حماقتم؟اینکه بخوام به زندگیم پایان بدم حماقته؟
×معلومه که حماقته...تو این همه فرصت برای زندگی داری...اصلا برای چی باید دست به همچین کاری میزدی؟
_بخاطر بزرگترین حماقتم
×چرا بهش نمیگی که دوسش داری؟
_بگم که پسم بزنه؟کاری که من کردم کار کوچیکی نبود که به راحتی از کنارش بگذره...خودمم متوجهم
خواستم حرفی بزنم که متوجه ویبره گوشیم تو جیبم شدم...گوشیرو از جیبم در آوردم و به اسم آوینا که روی صفحه روشن خاموش میشد خیره شدم
×آویناست...بگم بهش؟
_بزار رو بلندگو
۳.۲k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.