پارت۱۷زیبای خفته بی تی اس
خیلی حال میکردم ک جیمی گفت«عشقم راضی شدی؟»
ک برگشتم گفتم«آره،بقیش واسه فردا»
باهم دیگه حموم کردیم و اومدیم روی تختمون.
فرداش جیمی با صدای جیغ من بیدار شد ک داشتم میمردم از درد چون بچه تو شکمم جدی تر شده بود اولین لگدهاش رو حس میکردم.دکتر اومد و یکمی آزمایشات رو بدنم انجام دادن و گفت«شما ۹ماه پیش این بچه رو داشتید.یعنی اولین رابطه تون با آقای جیمین .ولی متوجه نشده بودید و خواستم امروز بهتون بگم ...»یهو تهیونگ اومد داخل اتاقمون با کلی بادیگارد و تیر تفنگشو ب سمت من گرفت و گفت«از همون اول نقشم تو بودی!میخواستم بکشمت ا.ت!میخواستم عشق و عاشقی جیمی تموم شه!وگرنه من با ی دختر فقیر ر.ل بزنم؟!اینهمه دختر ریخته ک طرفدار منن!»تفنگشو ب سمت شکمم گرفت و گفت «اون نینی باید بمیره!»یکی از بادیگاردهای جیمی بقیشون رو صدا زد پ دویدن اومدن و تهیونگو کشتن و بادیگارداش فرار کردن.
تهیونگ ی مافیا بود و من اینو تازه فهمیده بودم.منِ کله شق نفهمیده بودم ک از اول میخواست منو بکشه و جیمین بخاطر بدنم دوستم نداشت!بخاطر خودم دوستم داشت!
سریع منو بردن بیمارستان.اونجا بیهوشم کردن و وقتی چشمام و باز کردم،دوتا دختر کوچولوی دوقلو کنارم بودن ک فهمیدم دخترای منن و به جیمین هم اجازه دادن و اومد داخل و پیشونیمو بوسید و دستای کوچولوی دخترامون و هم گرفت و بوسشون کرد.اسم یکی از دخترامون و گذاشتیم آر و اونیکی هم اسمش و گذاشتیم می .تا کنار همدیگه بشن آرمی.«ادامه این رمان با نام رمان(آر.می)در همین چنل قرار داده میشود.»
ک برگشتم گفتم«آره،بقیش واسه فردا»
باهم دیگه حموم کردیم و اومدیم روی تختمون.
فرداش جیمی با صدای جیغ من بیدار شد ک داشتم میمردم از درد چون بچه تو شکمم جدی تر شده بود اولین لگدهاش رو حس میکردم.دکتر اومد و یکمی آزمایشات رو بدنم انجام دادن و گفت«شما ۹ماه پیش این بچه رو داشتید.یعنی اولین رابطه تون با آقای جیمین .ولی متوجه نشده بودید و خواستم امروز بهتون بگم ...»یهو تهیونگ اومد داخل اتاقمون با کلی بادیگارد و تیر تفنگشو ب سمت من گرفت و گفت«از همون اول نقشم تو بودی!میخواستم بکشمت ا.ت!میخواستم عشق و عاشقی جیمی تموم شه!وگرنه من با ی دختر فقیر ر.ل بزنم؟!اینهمه دختر ریخته ک طرفدار منن!»تفنگشو ب سمت شکمم گرفت و گفت «اون نینی باید بمیره!»یکی از بادیگاردهای جیمی بقیشون رو صدا زد پ دویدن اومدن و تهیونگو کشتن و بادیگارداش فرار کردن.
تهیونگ ی مافیا بود و من اینو تازه فهمیده بودم.منِ کله شق نفهمیده بودم ک از اول میخواست منو بکشه و جیمین بخاطر بدنم دوستم نداشت!بخاطر خودم دوستم داشت!
سریع منو بردن بیمارستان.اونجا بیهوشم کردن و وقتی چشمام و باز کردم،دوتا دختر کوچولوی دوقلو کنارم بودن ک فهمیدم دخترای منن و به جیمین هم اجازه دادن و اومد داخل و پیشونیمو بوسید و دستای کوچولوی دخترامون و هم گرفت و بوسشون کرد.اسم یکی از دخترامون و گذاشتیم آر و اونیکی هم اسمش و گذاشتیم می .تا کنار همدیگه بشن آرمی.«ادامه این رمان با نام رمان(آر.می)در همین چنل قرار داده میشود.»
۱.۷k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.