پارت چهل و پنجم

دکتر ـ بچه دختره

کوک ـ وای سویونگ بچه دختره الا از خوشحالی غش می کنم

سویونگ ـ خجالت بکش اینجا بیمارستانه بزار برسیم خونه بعد اینجوری کن

دکتر ـ بزار خوشحالیش رو بکنه هر فردی ممکنه برای اپلین بار همچین شوقی رو داشته باشه

بعد از چند مین از بیمارستان خارج شدن و سوار ماشین شدن

کوک ـ وای سویونگ تو چرا خوشحال نیستی

سویونگ ـ هستم ولی دیگه مثل تو اینقدر بروز نمی دم مپ خودم از قبل می فهمیدم بچه دختره

کوک ـ از کجا

سویونگ ـ چون همش چیز های شیرین هوس می کردم پس این قدر مثل تو خوشحال نیستم این خوشحالیت رو بزار برای بعد بدنیا اومدن بچه اونوقت هر دومون باهم خوشحالی می کنیم در زم الا داری رامندگی می کنی هواست به جاده باشه

کوک ـ اوکی خانم سویونگ

بعد از چند مین به خونه رسیدن

سویونگ ـ تو نمی خوای بری سر کار

کوک ـ نه

سویونک ـ چرا

کوک ـ چون نمی تونم تو رو توی این شرایط رها کنم شکمت اندازه ی تانکر شده

سویونگ ـ خیلی بی شعوری

کوک ـ مگه دروغ می گم

سویونگ ـ هر چی هم باشه چه طور می تونی تو روم اینجوری صحبت کنی

کوک ـ باشه پس رومو بر می گردونم بعد حرف می زنم

سویونگ ـ بازم نمی خوای ادم بشی

کوک ـ فرشته ها که ادم نمی شن (بچم راست میگه)