رمان عاشقم باش🙃🫀
Part 14
من:لباسای دیشبم مال کی بود؟
ارسلان:اممم شقایق
من:اگه میدونستم مال شقایقه نمی پوشیدم😐💔
ارسلان:😂😂😂
من:ولی قشنگ بودن
ارسلان:اوهوم
من:ارسلان؟
ارسلان:هوم؟
من:من بدبختم؟
ارسلان:نه نیستی
من:اگه بدبخت نبودم الان اینجا نبودم
ارسلان:تو بدبخت نیستی خودت خواستی بدبخت شی
من:اصلا مسئله اون طوری نبوده ارسلان ما کارمون درست بوده داداش تو ....
ارسلان:به هر حال کشیدش
من:اون شب انگار حالت طبیعی نداشت
ارسلان:تو اونجا بودی مگه؟
من:اره بودم
ارسلان:واسم تعریف کن
من:اون شب منو مامانم و بابام بودیم داشتیم از قم به تهران برمیگشتیم داداشت وسط جاده وایساده بود جاده ای که سرعتش 80 تا بوده ما باید چیکار میکردیم؟
ارسلان:امکان نداره اصن اردلان اونجا نبوده اردلان شمال بوده
من:من نمیدونم این تمام چیزیه که میدونم و دیدم
ارسلان:ولش کن
من:ولی خدایی من بدبختم نه؟
ارسلان:نه نیستی
من:اینکه الان دختر نیستم بدبختی نیست؟
ارسلان:مشکلت فقط همینه؟ خب میبرمت دکتر پردتو ترمیم کنه
من:نه فقط این نیست
ارسلان:پس چیه؟
من:همچی خودتو به اون راه نزن خودت میفهمی چی میگم
ارسلان:مشکلت با منه؟
من:دقیقا مشکلم با توعه
ارسلان:یعنی اگه من نباشم مشکلت حل میشه(:؟
من:اره
ارسلان:نمیدونستم اینقدر ازم متنفری
پاشد رفت تو اتاقش
ناراحتم میشه شازده
نه خیر خیلی خوشحال و راضیم از دستت
کاش فقط حرف نبودی اگه واقعا ناراحت شدی ولم کن برم
پسره ی نچسب
شب بعد شام رفتیم تو اتاق
ارسلان:فردا یکی از دوستام میاد دنبالت
من:من؟ چرا؟
ارسلان:مگه نگفتی ازم متنفری؟ نمیخوای منو ببینی؟ مگه نگفتی از عمارت خسته شدی؟ میخوام ولت کنم دیگه
من:از کجا معلوم اونم عین تو نباشه؟
ارسلان:نترس گفتم باهات درست رفتار کنه برو اونجا واسه خودت هر کاری میخوای بکن من فقط خوشحالی تورو میخوام
من:باشه
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
من:لباسای دیشبم مال کی بود؟
ارسلان:اممم شقایق
من:اگه میدونستم مال شقایقه نمی پوشیدم😐💔
ارسلان:😂😂😂
من:ولی قشنگ بودن
ارسلان:اوهوم
من:ارسلان؟
ارسلان:هوم؟
من:من بدبختم؟
ارسلان:نه نیستی
من:اگه بدبخت نبودم الان اینجا نبودم
ارسلان:تو بدبخت نیستی خودت خواستی بدبخت شی
من:اصلا مسئله اون طوری نبوده ارسلان ما کارمون درست بوده داداش تو ....
ارسلان:به هر حال کشیدش
من:اون شب انگار حالت طبیعی نداشت
ارسلان:تو اونجا بودی مگه؟
من:اره بودم
ارسلان:واسم تعریف کن
من:اون شب منو مامانم و بابام بودیم داشتیم از قم به تهران برمیگشتیم داداشت وسط جاده وایساده بود جاده ای که سرعتش 80 تا بوده ما باید چیکار میکردیم؟
ارسلان:امکان نداره اصن اردلان اونجا نبوده اردلان شمال بوده
من:من نمیدونم این تمام چیزیه که میدونم و دیدم
ارسلان:ولش کن
من:ولی خدایی من بدبختم نه؟
ارسلان:نه نیستی
من:اینکه الان دختر نیستم بدبختی نیست؟
ارسلان:مشکلت فقط همینه؟ خب میبرمت دکتر پردتو ترمیم کنه
من:نه فقط این نیست
ارسلان:پس چیه؟
من:همچی خودتو به اون راه نزن خودت میفهمی چی میگم
ارسلان:مشکلت با منه؟
من:دقیقا مشکلم با توعه
ارسلان:یعنی اگه من نباشم مشکلت حل میشه(:؟
من:اره
ارسلان:نمیدونستم اینقدر ازم متنفری
پاشد رفت تو اتاقش
ناراحتم میشه شازده
نه خیر خیلی خوشحال و راضیم از دستت
کاش فقط حرف نبودی اگه واقعا ناراحت شدی ولم کن برم
پسره ی نچسب
شب بعد شام رفتیم تو اتاق
ارسلان:فردا یکی از دوستام میاد دنبالت
من:من؟ چرا؟
ارسلان:مگه نگفتی ازم متنفری؟ نمیخوای منو ببینی؟ مگه نگفتی از عمارت خسته شدی؟ میخوام ولت کنم دیگه
من:از کجا معلوم اونم عین تو نباشه؟
ارسلان:نترس گفتم باهات درست رفتار کنه برو اونجا واسه خودت هر کاری میخوای بکن من فقط خوشحالی تورو میخوام
من:باشه
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۳۷.۰k
۱۹ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.