فیک تهیونگ پارت 7
انیوووو برگشتیم با یه قسمت دیگه ببخشید دیر شد🥹🤍
+خیلی خب بریم البت قبلش غذا بخوریم گشنمهههههههه شاید بتونم درسته بخورمت
_ نمی تونی خانم کوچولو
+عا ولی اگه شیر بودم صد در صد می تونستم
_ نیستی حالا
+ اَه بحث بسه بریمممم..... خودمم نمی دونم چرا زود آشتی کردم ولی خب تا اسم خرید میاد برق از کلم میپره.......غذامون رو خوردیم و رفتیم داخل بزرگ ترین مجتمع خریدا که دلم بستنی توت فرنگی خواست آخه خیلی خواستنی نشون میداد خودشو دست تهیونگو گرفتم و خودمو گربه ای کردم و گفتم.... تهیونگاااا میشه از اون بستنیا برام بخرییییی لطفا..... لعنت اگه کارتمو همرام داشتم الان نیاز نبود این کارای لوس رو بکنم-_-
_ خیلی خب مثل اینکه این بچه کوچولوی ما دلش بستنی خواسته نه؟
+ آلههههه.... آله چیه واي خدایا برا شکم چه کاراکه نمیکنم
_اوکی بریم
+ لبخندی به عنوان موفقت خودم زدم و دستشو گرفتم رفتیم سمت دکه
_چی می خوای
+بستنی توت فرنگی
_ یکی لطفا
+ خودت نمی خوری؟
_ نه زیاد اهلش نیستم
+ نشستیم روی صندلی که بخورمش و بعد به ادامه خرید برسیم.... دستشو رویه دسته صندلی گذاشته بودو تکیه داد بود عاه یه آدم چطور می تونه انقد جذاب باشه کنارش باشیو قلبت فریاد نزنه کنارش هوففف اصلا چرا باید این طوری شه از روی حسادت قسمتی از بستنی رو به صورتش زدم که متعجب برگشت
_ برا چی این کارو کردی دلت دعوا که نمی خواد قطعا
+ نه نه ولی خیلی کیوت شدی نگا کیم تهیونگ بزرگ با بستنی صورتی همین طوری داشتم بهش می خندیدم که اشک تو چشماش جمع شد و از ش پرسیدم..... ته چیزی شده؟
تهیونگ : وقتی برگشتم سمتش با چیزی که دیدم تعجب کردم اون... اون ماری بود چطور تونست فراموشم کنه سه سال پیش اگه مادرم اونو تهدید نمی کرد شاید این اتفاق نمیفتاد ولی الان چی اون الان یه بچه تو شکمش داره حتما خوشحاله و منو فراموش کرده
*فلش بک*
ماری: ته می دونی ما تفاوت های زیادی داریم و این ممکنه بد باشه برا هردو مون
_همین که هر دو مون عاشق همیم کافیه چطور می تونم اون دخترای چندش که پول براشون مهمه رو دور ورم تحمل کنم می دونی از وقتی اومدی زندگی مو تغییر دادی
ماری: تهیونگ نه خانواده من به ازدواج مون راضیه ن خوانواده تو.... خودت می دونی چقد خانواده برام مهمه و دوست ندارم از دستشون بدم
_ یعنی می خوای بگی من برات مهم نیستم؟ اوکی منو نمی خوای اجباری نیست خدافظ ماری چانگ
ماری: تهیونگ من...
+لبخندی زدم و از اون پارک دور شدم تا کی باید خانواده ها برای ما تعیین تکلیف کنن؟ چطور می تونم ماری رو فراموش کنم؟
*پایان فلش بک*
پارت بعد نوشته شده نیاز مند حمایت 🙂🥺💖💖💖
+خیلی خب بریم البت قبلش غذا بخوریم گشنمهههههههه شاید بتونم درسته بخورمت
_ نمی تونی خانم کوچولو
+عا ولی اگه شیر بودم صد در صد می تونستم
_ نیستی حالا
+ اَه بحث بسه بریمممم..... خودمم نمی دونم چرا زود آشتی کردم ولی خب تا اسم خرید میاد برق از کلم میپره.......غذامون رو خوردیم و رفتیم داخل بزرگ ترین مجتمع خریدا که دلم بستنی توت فرنگی خواست آخه خیلی خواستنی نشون میداد خودشو دست تهیونگو گرفتم و خودمو گربه ای کردم و گفتم.... تهیونگاااا میشه از اون بستنیا برام بخرییییی لطفا..... لعنت اگه کارتمو همرام داشتم الان نیاز نبود این کارای لوس رو بکنم-_-
_ خیلی خب مثل اینکه این بچه کوچولوی ما دلش بستنی خواسته نه؟
+ آلههههه.... آله چیه واي خدایا برا شکم چه کاراکه نمیکنم
_اوکی بریم
+ لبخندی به عنوان موفقت خودم زدم و دستشو گرفتم رفتیم سمت دکه
_چی می خوای
+بستنی توت فرنگی
_ یکی لطفا
+ خودت نمی خوری؟
_ نه زیاد اهلش نیستم
+ نشستیم روی صندلی که بخورمش و بعد به ادامه خرید برسیم.... دستشو رویه دسته صندلی گذاشته بودو تکیه داد بود عاه یه آدم چطور می تونه انقد جذاب باشه کنارش باشیو قلبت فریاد نزنه کنارش هوففف اصلا چرا باید این طوری شه از روی حسادت قسمتی از بستنی رو به صورتش زدم که متعجب برگشت
_ برا چی این کارو کردی دلت دعوا که نمی خواد قطعا
+ نه نه ولی خیلی کیوت شدی نگا کیم تهیونگ بزرگ با بستنی صورتی همین طوری داشتم بهش می خندیدم که اشک تو چشماش جمع شد و از ش پرسیدم..... ته چیزی شده؟
تهیونگ : وقتی برگشتم سمتش با چیزی که دیدم تعجب کردم اون... اون ماری بود چطور تونست فراموشم کنه سه سال پیش اگه مادرم اونو تهدید نمی کرد شاید این اتفاق نمیفتاد ولی الان چی اون الان یه بچه تو شکمش داره حتما خوشحاله و منو فراموش کرده
*فلش بک*
ماری: ته می دونی ما تفاوت های زیادی داریم و این ممکنه بد باشه برا هردو مون
_همین که هر دو مون عاشق همیم کافیه چطور می تونم اون دخترای چندش که پول براشون مهمه رو دور ورم تحمل کنم می دونی از وقتی اومدی زندگی مو تغییر دادی
ماری: تهیونگ نه خانواده من به ازدواج مون راضیه ن خوانواده تو.... خودت می دونی چقد خانواده برام مهمه و دوست ندارم از دستشون بدم
_ یعنی می خوای بگی من برات مهم نیستم؟ اوکی منو نمی خوای اجباری نیست خدافظ ماری چانگ
ماری: تهیونگ من...
+لبخندی زدم و از اون پارک دور شدم تا کی باید خانواده ها برای ما تعیین تکلیف کنن؟ چطور می تونم ماری رو فراموش کنم؟
*پایان فلش بک*
پارت بعد نوشته شده نیاز مند حمایت 🙂🥺💖💖💖
۲۶.۳k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.